۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

بعدازظهر شبه تابستانی

زندگی آرام در سن خیل آغاز شد. الان در بعد از ظهر گرم و آفتابی، روی تختم نشسته‌ام و از فارسی نوشتن لذت می‌برم. اولین روز کارم بود. همه‌چیز با آرامش و بدون مشکل گذشت. عده‌ای از مسافرها خداحافظی کردند و رفتند. دو مسافر جدید از هلند داریم. الان تمام هاستل در خواب بعدازظهر فرو رفته.
فکر می‌کنم به چنین آرامشی نیاز داشتم، تا فکرهایم را روی پروژه‌های تازه متمرکز کنم. برنامه‌های خوبی در پیش رو دارم و فضای اطرافم از امید پر شده. از فکر اینکه به جای بودن در شیکاگو و در زیر برف، در نور آفتاب می‌نشینم و به منظره‌ی کوه سرسبز روبرویم نگاه می‌کنم یک انرژی مثبت در وجودم پر می‌شود.
خیلی امید دارم. خیلی.

۲ نظر:

  1. به هر حال تصمیم گرفتم که بگویم که چقدر دوست داشتم سفرهای تو را تجربه می‌کردم
    عجیب با حسرت این نوشته‌ها را می‌خوانم گاهی حتی از سر حسرت زیاد بعضی‌هاشان را نمی‌خوانم
    فکر کردم شاید بد نباشد همه اینها را بدانی
    همیشه شادباشی
    مینا

    پاسخحذف
  2. مینا جان
    نمی‌نویسم که حسرت به دل کسی بگذارم. راستش اگر اینطور باشد اصلا دستم به نوشتن نمی‌رود.

    پاسخحذف