۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

کلمبیا




قضاوت درباره‌ی کلمبیا هنوز خیلی زوده. دیروز رسیدم. با راهنمایی دفتر امور جهانگردی توی فرودگاه رفتم و مینی‌بوس سوار شدم. با کمتر از یک دلار از اون سر تا این سر شهر اومدم و دو نفر آقای محترم راهنماییم کردن. اولی برای کوله‌ی سنگینم جا باز کرد و بعد یادآور شد که کرایه رو باید اول می‌دادم. راننده نه دعوا داشت نه عصبانی شده بود. پول رو دست به دست رسوندن به راننده. بقیه ش دست به دست برگشت دستم. دومین نفر یه آقایی بود همسن‌های پدرم. محترمانه کنارم نشسته بود و وقتی دید کله‌م تو نقشه‌ست پرسید دارم کجا می‌رم. کل مسیر رو روی نقشه بهم نشون داد. دیدنیهای اطراف هاستلم رو معرفی کرد. پرسید اهل کجام. خیلی راجع به ایران می‌دونست. از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران پرسید. ازش پرسیدم اینجا چی فکر می‌کنن. گفت اینجا باور مردم اینه که حکومت ایران جلوی امریکا ایستاده. اما خودش فکر می‌کنه که واقعیت چیز دیگه‌ست و مسایل پشت پرده‌ی زیادی وجود داره. براش درباره نبود آزادی بیان توضیح دادم. بعد راجع به کشورهای امریکای لاتین حرف زدیم که می‌گفت خیلی تحت سلطه‌ی امریکا هستن. گفت حکومت کلمبیا یه جور حکومت دست نشانده‌ست. پولدارها پولدارتر می‌شن و فقیرها فقیرتر. بعد موقعی که به جای شلوغ شهر رسیده بودیم گفت پنجره‌ی کنار دستم رو ببندم چون ممکنه کسی کیفم رو قاپ بزنه و فرار کنه. با اینکه ایستگاهی که خودش می‌خواست پیاده بشه قبل از ایستگاه من بود اما تا ایستگاه من اومد و مطمئن شد من به سلامت تا هاستل میرسم. خواست کمک کنه اما گفتم نه، کوله خیلی سنگین بود. گفت تو کلمبیا مردها به زنها احترام می‌گذارند و دیدن مردی که دست خالی در کنار زنی با بار و بندیل راه بره خیلی برای مردم عجیبه. به هرحال وقتی به درب هاستل رسیدیم از محبتش تشکر کردم و خداحافظی کردیم.
بخاطر خستگی و عوض شدن هوا و البته ارتفاع شهر بوگوتا تمام بعدازظهر رو سردرد بودم و خوابیدم. شب توی هاستل هالوین پارتی بود و همه در حال عیش و نوش و سر و صدا بودند. من چای بابونه می‌خوردم بلکه سردردم بهتر بشه. با یه جوون ایرلندی به نام تیم و یه جوون آرژانتینی به نام آگوستین آشنا شدم . درباره‌ تجربیات سفریمون گپ زدیم. بعد یه نفر دیگه به جمعمون اضافه شد که ایرانی امریکایی بود. جمعیت پارتی یه اتوبوس کرایه کرده بودن تا برن بالای کوه و از اونجا به بارهای مختلف سر بزنن. گروه چهارنفری ما اما از اونها جدا شد و با هم پیاده راه افتادیم. تیم هفت ماه پیش شغلش رو کنار گذاشت و بلیط خرید و رفت ژاپن. از اونجا به اندونزی و استرالیا و نیوزلند و فیجی و از اونجا به امریکا، مکزیک، پرو ،اکوادر و حالا کلمبیا. اواخر دسامبر بلیط برگشت داره از مونترئال به دوبلین. اینکه چطور خودش رو به مونترئال برسونه خودش داستانیه! آنتونی همون جوون امریکایی ایرانی چهار ماهه که داره تو امرکای مرکزی و جنوبی سفر می‌کنه. آگوستین تو یکی از سفرهای اخیرش دستش شکسته و توی گچه. آدم کم‌حرف اما اهل عملیه. هرجا بقیه مشکل زبان دارن وارد میشه و کمک می‌کنه. به من خیلی درباره شهرهای دیدنی کلمبیا راهنمایی کرد.
امروز صبح آنتونی و تیم حپخداحافظی کردن و به سمت مقصد بعدیشون حرکت کردند. من و آکوستین راه افتادیم برای گشتن شهر. تو منطقه‌ی شلوغ شهر در پلاسا بولیوار Plaza Bolivar منتظر بودیم چراغ راهنمایی سبز بشه و و عبور کنیم. آگوستین داشت نقشه رو مطالعه می‌کرد و من مردم رو تماشا می کردم. آقا و خانمی دست در دست هم اومدن جلوی ما ایستادن. جوونکی از وسط ماشینها عبور کرد و از کنار ما رد شد. آگوستین حواسش به نقشه بود. جوونک قد کوتاه دوباره پیداش شد و اومد وسط من و آکوستین ایستاد. من مشکوک شدم که این جوونک یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه داره. داشتم به جوونک نگاه می‌کردم که یهویی پرید . از پشت یقه‌ی آقاهه رو گرفت. همزمان چهارنفر دیگه ریختن سر آقاهه و یکی‌شون با قیافه‌ی ترسناک چاقو گرفت رو گردن آقاهه که تکون نخوره و به این ترتیب در کمتر از سه ثانیه زنجیر طلا و ساعت آقاهه با خشونت یه جمع پنج شیش نفری به سرقت رفت. عکس‌العمل ما چی بود؟ ما سر جامون میخکوب شده بودیم و صحنه‌ای رو که فقط نیم متر باهامون فاصله داشت رو می‌دیدیم. جمع دزدها با سرعت برق توی ترافیک گم شد و من اونقدر ترسیدم که تا دو ساعت بعد اصلا دست به کیف و دوربینم نزدم.
بعد از این صحنه من و آگوستین در حالت شوک به ایستگاه اتوبوس ترنس‌میلنو رفتیم و سوار اتوبوسهای شلوغ و پرجمعیت شدیم تا شهر رو ببینیم. نقشه‌ی مسیر اتوبوسها خیلی گیج کننده بود و با سئوال کردن از افراد مختلف موفق شدیم سه بار اتوبوس عوض کنیم و بیشتر شهر رو ببینیم. بعد بخاطر شدت بارون به موزه‌ی معروف طلا رفتیم و یکی دو ساعتی رو به تماشای دیدنیهای موزه مشغول بودیم. عصر یادمون اومد هنوز ناهار نخوردیم و به منطقه تجاری رفتیم و تو رستوران محلی که غذای روزانه menu corriente سرو میکنن یه غذای خوب به قیمت کمتر از سه دلار خوردیم. این غذای روزانه که می‌گم تو پرو هم بود. غذاییه که فقط دو سه تا حق انتخاب داره. یه کاسه سوپ، یه کم برنج، یه کم سبزیجات، یه دونه سیب زمینی، یه تیکه گوشت یا مرغ که مثل خوراک پخته شده، یه ظرف کوچولو دسر، یه لیوان آبمیوه که امروز آب یه میوه‌ی امریکای جنوبی بود به اسم گوایابا guayaba.


بوگوتا گزارش تصویری

آقای گرداننده‌ی عروسکهای خیمه شب بازی که به شکل خواننده‌های معروف ساخته بود.

در موزه‌ی طلا 
وسایل ابتدایی طلا سازی
قالبسازی و ریخته گری در دوران باستان



ماسک جگوار به صاحبش شجاعت و قدرت می‌ده









ماسکهای مرگ که روی صورت مرده می‌گذاشتند.


و البته توی موزه کارهای سفال هم بود و من همیشه سفال رو بیشتر دوست داشتم


شکل بینی و گوشهای این مجسمه‌های کوچیک خیلی برام جالب بود











خرچنگه رو می‌بینین؟




و این دو سه تا کار آخر که می‌خوام بگذارم خیلی جالبن. اینها نشون‌دهنده غلبه بر دشمن هستن







۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

خوراکیها

از خوراکیهای کشور پاناما قبلا توی پست‌های قبلی نوشتم. پاناما بهترین نوشیدنی‌ها رو داره (بین کشورهایی که من دیدم) و بخاطر آشامیدنی بودن آب شهری، آدم با خیال راحت توی پیاده‌رو و سر چهار راه از دستفروشها نوشیدنی می‌گیره و از شر گرما و شرجی راحت میشه. 

این نوشیندنی یخی (یه جورایی مثل آب طالبی خودمون) از میوه‌ای به اسم پاپایا درست میشه که قد و قواره و شکلش مثل کدوهای گنده‌ست. خودش نارنجی رنگه و هسته‌هاش هم گرد و سیاهرنگ هستن. کلا میوه‌ی جالبیه و خیلی‌ها برای صبحانه یا عصرانه قاچ می کنن و می‌خورن. عکس از پاپایا ندارم اما میتونین تو اینترنت پیدا کنین.
پاناماسیتی- پاناما
نارگیل تازه که با دم و دستگاه نجاری کله‌ش سوراخ می‌شه و یه نی توش قرار می‌گیره. احتیاح به اضافه کردن هیچ شیرینی‌ای هم نداره

پاناماسیتی- پاناما

 سوپ دریایی Sopa de mariscos. مخلوطی از جانوران دریایی تازه صید شده مثل میگو و هشت‌پا و عروس دریایی و  خیلی‌ها که براشون معادل فارسی نداریم. از نظر مزه، بعد از سوپی که در گواتمالا و بعد در شیلی خوردم مقام سوم رو داره. تو شهرهای ساحلی حتما به بازار ماهی‌فروشها سر بزنید و از رستورانهای اطراف این بازارها غذا بگیرید. این ناهار ما در طبقه دوم بازار ماهی‌فروشها بود.
پاناماسیتی- پاناما
Seviche de Corvina سبیچه‌ی کُربینا که یه جور ماهی بزرگه ( در اندازه‌های اوزون برون) و بسیار خوشمزه‌ست. این نوع ماهی رو می‌شه تو اکثر بندرهای اقیانوس آرام پیدا کرد.
پاناما سیتی- پاناما
Sineguela سینه خوئه‌لا همون میوه‌ایه که در گواتمالا بهش jocote خوکوته می‌گن. خوشمزه با هسته‌ی بزرگ.
پاناماسیتی- پاناما

میگو پلو. اون دوتا استوانه اسمشون یادم نیست اما از خمیر آرد ذرت درست شده‌ن. سفیده با کره مخلوطه و کرم رنگه با کاکائو. بعد توی برگ موز یا بلال پیچیده می‌شن و بخارپز می‌شن.
چیتره- پاناما
اینهم اصل غذا پیچیده شده در برگ موز 
ویه مدل دیگه‌ش که توی برگ بلال پیچیده شده. 

این عکس پایین تابلوش اشتباهه. خب من اونموقع نمی‌دونستم پرنیل یعنی سردست خوک و فکر کردم منظور تابلو اینه که اینها یوکای درست شده توی فر (al horno) هستن، اما اینها همون یوکای سرخ‌شده Yuca frita بودند که همه‌جا تو امریکای لاتین پیدا می‌شه. سمت راست، جلو، پلانتین سرخ‌شده Platano frito و عقب خوراک لوبیا مخلوط با گوشت خوک.
داوید- پاناما
لوبیاپلو (البته با لوبیا چیتی) در کنارش یه ظرف لوبیای اضافه، سیب‌زمینی آب‌پز، وپلاتانوی سرخ شده(شیرین) 
بوکه‌ته- پاناما 

 غذای مکزیکی در پاناما! بیستک یا استیک مکزیکی روی تابه‌ی چدنی به همراه لوبیا و پنیر رنده شده و دو سه‌تا چیپس ذرت و یه سیب‌زمینی تنوری. هنوز داشت جلز و ولز می‌کرد که آوردنش سر میز.
آب آناناس
بوکاس دل تورو- پاناما
صبحانه در هتل! وقتی خودمون رو یه کم تحویل گرفتیم. نون تست فرانسوی با آناناس و شربت غلیظ به همراه کاپوچینو و امواج دریا و آرامش.
بوکاس دل تورو- پاناما
فیله‌ی ماهی سرخ شده در کنار پلاتانوی سرخ شده (سبز) و یه کم سالاد. عالی!
بوکاس دل تورو- پاناما


بازم هتل بازم تحویل! املت مدیترانه‌ای توی ظرف چدنی. 
بوکاس دل تورو- پاناما