۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

راههای رفته

نوشتن را به خود یادآوری می‌کنم. نوشتن.
از یخی که مرا در بر گرفته، به گرمایی فکر می‌کنم که هنوز در درون می‌سوزد.
گرم است.
و من دلگرمم. 

فکرش را که می‌کنم در چهار پنج سال گذشته تا این حد آرام و دلگرم نبودم. 
وقتی عشق بود، دلگرمی‌ام جور دیگر بود. امروز دلگرمی‌ام جور دیگر است. امروز امید دارم. 
امیدی که آتشین نیست. اما به رنگ آبی ست. فیروزه‌ای. 

امروز از پا گذاشتن در تمام مکانهای گذشته خرسندم. 
و تمام راهها که رفته‌ام.
و توقف نکرده‌ام.



۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

يلدا در خاطره ى ذهن

روزگار خيلى آهسته و نرم نرم آرزوهاى ديرين مرا برآورده مى كند، خيلى آهسته و نرم نرم. شب يلداى سال نود و سه آرزوى ديرينه اى بود، از جمع شدن خانواده دور هم، اگرچه بزرگترها نبودند، اما ما بچه هاى روزهاى دور، دور هم جمع شديم، يكى مادر دو فرزند، يكى مادر يك، و به برادر تلفن زديم و برايش عكسها فرستاديم تا يلدا را با ما شريك باشد، بعد از سالها، بعد از سال ها...
ما، فرزندهاى خلف همان دو خانواده ايم، كه سالهاى انقلاب، جنگ، صلح، در هر يلدا، هر چهارشنبه سورى، هر نوروز، دور هم جمع مى شد، به بهانه ى سنت ديرينه، دور  هم  جمع...
ديشب آرزوى سيزده سال مهاجرت به واقعيت پيوست، ديشب  چقدر جاى دايى پر بود...

۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

پيش از من و تو ليل و نهاري بوده ست 
گردنده فلك زبهر كاري بوده ست 
زنهار قدم به خاك آهسته نهي 
كان مردمك چشم نگاري بوده ست 
خيام

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

مشرق

دلم مى خواست اتومبيلى داشتم، ميزدم به جاده هاى سرزمينم، به سمت مشرق، به سمت خورشيد، به سمت خراسان مى راندم. خراسان بزرگ با اسرارش مرا به خود مى خواند.

۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

سنت نیکلاس اینجا بوده

صبح که بیدار شدم چند بار از اتاق بیرون رفتم و برگشتم. آندرا متعجب پرسید ندیدی؟ گفتم چی؟ گفت سنت نیکلاس دیشب اینجا بوده. بعد مرا به جلوی در برد تا کفشهایمان که با شکلات و فندق پر شده بود را نشان بدهد. یوشا گفت سنت نیکلاس در ششم دسامبر می‌آید، و برای بچه‌های خوب شیرینی و شکلات و تنقلات توی کفششان می‌گذارد و برای بچه‌های بد ترکه توی کفش می‌گذارد به این معنی که باید امسال تنبیه بشوند. بعد بحثمان به این موضوع کشیده شد که چرا اسم سنت نیکلاس در امریکا به سنتا کلاوس تغییر پیدا کرد و روز بیست و چهارم دسامبر روزی‌ست که سنتا با کلی هدیه از راه می‌رسد و اصلا اینکه سنتا از دودکش پایین می‌آید ایده‌ی کدام کشور بود؟ 
اما سنت نیکلاس یک راهب مقدس بود که در قرن چهارم میلادی در غرب ترکیه زندگی می‌کرد. او که آدم خیرخواهی بود در یک مناظره بر سر پیامبر بودن یا نبودن مسیح عنان از کف می‌دهد و به صورت فرد مخالف سیلی می‌زند. گذاشتن تکه چوب یا ترکه در کفش در واقع از همین داستان نشات گرفته و آنرا در کفش افراد بی‌دین و مخالف مسیح می‌گذاشتند تا حالی‌شان کنند که اگر از رای خود برنگردند تنبیه خواهند شد. و سه دختر مردی دین دار سه کیسه از سکه‌ی طلا در کفشهایشان هدیه گرفتند که نشانه‌ی پاداش نیک کردار بودنشان بود. والله خیر الماکرین! 

بازهم عبور از نصف کره‌ی زمین.

اگر در یک فرودگاه به مکانی رسیدید که عده‌ی بسیاری به جای نشستن روی نیمکت توی صف ایستاده‌اند و با چهره‌های جدی به جلو خیره شده‌اند، یک نگاه کوتاه به مقصدشان بیاندازید. قول می‌دهم مقصدشان برلین باشد و هنوز نیم ساعتی به آغاز مسافرگیری هواپیما مانده باشد!
در برلینم. آب و هوای معتدل کالیفرنیا را گذاشتم و آمدم به برلین صفر درجه بارانی. پرواز خیلی سریع گذشت، قرص خواب خورده بودم و خوابیده بودم. تنها مشکلم در حال حاضر احساس سرماست. در خیابان، در فروشگاه و در خانه احساس سرما می‌کنم. غیر از اینها ملالی نیست...

۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

نوستالژی

امروز روحم در تجريش قدم مى زند. دقیق‌تر بگویم، در مقصود بیک، پیاده به باغ فردوس می‌رود. زیر لب هم زمزمه می‌کند ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار، هشدار که آرامش ما را نخراشی...

مجله

مطلب دوم میراث جهانی درباره‌ی میراث تمدن مایا در شماره‌ی پنجاه و هفت مجله‌ی جهانگردان به چاپ رسید.

http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1067