۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

چرا اکوادر جای من نیست

امروز سعی کردم با پیاده روهای کیتو ارتباط برقرار کنم. هر کاری می‌کنم این شهر به من نمی‌چسبد. شاید بخاطر چهره‌ی عبوس مردم در حال عبور باشد، یا نبودن کافی‌شاپ در گوشه و کنار خیابان، یا لهجه‌ی مردم وقتی صحبت می‌کنند. سوار اتوبوس که شدم صدای نامفهوم موزیک واجناتو (موزیک منطقه شمال کلمبیا) به گوشم رسید. احساس عاشقی را داشتم که در شهر غریب، نامه‌ای از معشوقش دریافت می‌کند. روی جلوترین صندلی نشستم تا از صدای موسیقی که راننده فقط به اندازه‌ی محدوده‌ی خودش بلند کرده بود لذت ببرم و به این فکر کنم که نمی‌توانم کلمبیا را به جای دیگری عوض کنم.
هر چه اکوادریها بیشتر از خطرات ممکن در کلمبیا می‌گویند، بیشتر با آنها فاصله می‌گیرم. حتی گاهی آنقدر روی کلمبیا تعصب پیدا می‌کنم که انگار دارند از ایران بد می‌گویند.
اکوادریها به شدت مذهبی هستند. نه تنها در هر کوی و برزن شش هفت کلیسا دارن، بلکه تک تک مجسمه‌ها، نقاشیها و پوسترهای مذهبی را می‌شناسند. که فلان مریم باکره لقبش فلان است و فلان مجسمه در کجاست. وقتی می‌بینم مردم این مملکت با همه بدبختی‌شان تا این‌حد به مقدسات اعتقاد دارند اعصابم به هم می‌ریزد.
اکوادریها آدمهای بدی نیستند، تنها خوددارند. مثل کلمبیاییها بی‌مقدمه سر صحبت را با تو باز نمی‌کنند. می‌توانی تمام روز در شهر کیتو پیاده بروی، سوار اتوبوس باشی، یا کنار خیابان بنشینی اما کسی نیاید کلمه‌ای به تو بگوید. اکوادریها چرب زبان نیستند، مردم ساده‌ای هستند که دنیایشان خیلی کوچک است. توی دنیای کوچکشان جا نمی‌شوم. کلمبیاییها با گرمی و شادی و موسیقی‌شان دنیایم را پر کرده‌اند.
یک هفته دیگر به کیتو مهلت می‌دهم تا برایم خودنمایی کند. هفته‌ی آینده به کلمبیا بازخواهم گشت.

۱ نظر:

  1. سلام

    من به جاهای زیادی نرفته ام.اما احساس را می توانم درک کنم بعضی از شهر های ایران خودمان هم دقیقا همین احساس را به آدم می دهند.

    کاش میشد درباره ات بیشتر بدانم.

    پاسخحذف