۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

سفر دیگری در پیش است

یه جورایی مطمئن نیستم اصلا چرا دارم به این سفر میرم. تو این مدت نه کار درست و حسابی داشتم که پول درست و حسابی جمع کنم برای خرج سفر، نه اینکه واقعا اینجا جایی بوده که داشتم هلاک میشدم برای دیدنش! جای توریستیه. اکثر کتابهای راهنما برای پاناما و کاستاریکا راجع به فلان هتل پنج ستاره و بهمان کشتی و تفریحات قشر مرفه جامعه ست! با اینحال تجربه کردم که حتی در پر زرق و برق ترین مناطق، همیشه تجربه متفاوتی برای مسافر فلاکت زده ای مثل من و کوله پشتیش هست! این منم که با جیب خالی اما خیال آسوده ساعتها کنار دریا میشینم و از آفتاب لذت میبرم. این منم که یه رفیق پیدا میکنم تا ساعتها کوهپیمایی کنیم. این منم که تو هاستلها تو اتاقی که با هفت یا نه نفر دیگه مشترکه دوستان جدید پیدا میکنم که مثل خودم هستن. این منم که از بالا پریدن و سوار شدن به اتوبوسهای رنگارنگ و پر سر و صدای امریکای مرکزی از بودن با مردم هیجانزده میشم و ازشون خیلی چیزها یاد میگیرم. این منم که سعی میکنم مردم واقعی یه کشور رو لمس کنم.

خیلی خیلی جاهای دیگه دنیا هست که میخوام ببینم. فکر میکنم این آخرین سفرم به امریکای لاتین باشه. شاید برای همین میخوام سفر خوبی باشه. از همین الان دارم کوله م رو می‌بندم. و روز شماری میکنم. ۱۴-۱۳-۱۲-۱۱-...

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

گزارش تصویری از مراسم نوروزی یک عده غربت نشین

سال نوی همه مبارک.
امسال شهر شیکاگو برای اولین بار تحویل گرفت و مراسم رژه به مناسبت نوروز برپا شد. و البته هوا هم نامردی نکرد و در حالی که دو هفته روی ده پونزده درجه بالای صفر بود امروز شوت شد زیر صفر درجه با برف و بارون و بوران. از خواب که بیدار شدم دو دل بودم که آیا برم به مراسم، آیا نَرَم! بالاخره با دخترخاله به این نتیجه رسیدیم که مگه چند بار اولین رژه نوروزانه قراره برگزار بشه؟ بریم تا حد انجماد، بعد راهمونو کج میکنیم و برمیگردیم. خلاصه شال و کلاه کردیم، من از جنوب و اون از غرب به طرف دانتاون رفتیم و توی ایستگاه قطار همدیگه رو پیدا کردیم. بقیه ماجرا در تصاویر


نمیدونم چطور در دانتاون شیکاگو هیچوقت برف توی پیاده رو نمیشینه



هفت سین



در کنار سفره هفت سین



طفلی ها لباسشون خیلی خوشگل بود اما مجبور بودند روش کت بپوشند تو این سرما



این خانم مهربون سکه عیدی میداد :-)



توی این عکس میتونین کمی از بدی هوا رو ببینین. به اضافه ساعت که نیم ساعت از تحویل سال گذشته



این خانم خیلی ماه اصرار داشت این آقا کورش کبیر هستند! اما انصافا به عمو نوروز بیشتر شبیه نیست؟



مسئولیت حمل این پلاکارد به عهده من بود ولی انقدر با فشار باد خورد توی سرم که پشیمون شدم و پس دادمش!!



تا بحال تصور هم نمی‌کردم روزی تو خیابونهای شیکاگو قر بدم که این هم برآورده شد!!



موقع برگشت هوا بهتر شده بود اما باد و سرمای لامصب پایان ناپذیر بود



اینهم هفت سین که با عیدی گرفتن سنبل به هشت سین تبدیل شد :-)



سال نو به همه شما مبارک

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

موکگئوا

مُکگوئا Moquegua  شهر کوچکی در جنوب کشور پرو ست که آب و هوای خشک و کویری دارد. به مدت یکماه و نیم که در آن منطقه به حفاری و باستانشناسی مشغول بودیم تنها یکبار آسمان کمی تا قسمتی ابری شد. مردم محلی میگویند هر هفت سال یکبار باران میبارد. پیشنهاد میکنم مطلب قدیمیم درباره زندگی روزمره مان در این شهر را بخوانید اینجا.
آب شهر به علت تامین شدن از تنها جویبار منطقه به شدت آلوده است. همه ظروف باید پیش از غذا با حوله یا دستمال کاغذی خشک بشوند. میوه و سبزیجات را توی وایتکس می‌شویند. اصولا مسافرهایی مثل ما چون بدنمان به میکروبهای محلی مصونیت ندارد تنها میتوانیم میوه و سبزیجاتی مصرف کنیم که میشود آنها را پخت و یا پوست کند.
گزارش تصویری امروز از شهر مکگوا و زندگی روزمره ماست. برخی عکسها متعلق به همکلاسی هایم میباشند و من محترمانه آنها را کش رفته ام! (توضیح: با کلیک روی هر عکس میتوانید تصویر را بزرگتر مشاهده کنید)

نمایی از شهر

نمایی از کلیسای روبروی خانه مان



نمای خارجی یکی از ساختمانهای دولتی

خیابانی که ما سفید کردیم انقدر رفت و آمد کردیم

این تصویر مریم مقدس را اهالی شهر روی دیوار موزه باستانشناسی شهر نصب کرده اند تا ارواح مومیایی های داخل موزه در آرامش باشند!


پوشش زنان محلی


اتاق مجلل ما! تختخواب سلطنتی سمت چپ مال من بود!

آشپزخانه!

سه تل خاکی که مشاهده میکنید سه دانشجوی باستانشناسی هستند که از یک روز مفرح کند و کاو به خانه برمیگردند.
 خوش تیپ سمت چپی من هستم!!
در حال پیدا کردن قطعات پازل، قسمت تحقیقات موزه شهر مکگوا (دو مومیایی در اتاق پشتی سکونت دارند!)


لاماهای مومیایی شده

محل کند و کاو ما. البته جدول بندی و نقشه برداری در هفته اول انجام شد



کاکتوس معروف در وقت ناهار!! تنها سایه در منطقه. منهم با آستین پاره در منتها علیه سمت راست نشسته ام. این لباس کار من داستانی دارد برای خودش! روز اول زیر باسن شلوارم پاره شد و به بازار شهر رفتم و با هزار کلنجار به محلی ها حالی کردم نخ و سوزن و وصله میخواهم. وصله ای که پیدا کردم مربوط به اداره پلیس بود!! تصور کنید مردم محلی نگاه کنند به خشتک بنده و بخوانند para su seguridad یا به عبارتی: برای حفظ امنیت شما!!!!!


در راه بازگشت از محل کند و کاو. سطل ها محتوی قطعات سرامیک یا ابزار سنگی یافت شده در محل هستند.

مسیر بازگشت از کار روزانه




مردم گواتمالا

در ادامه گزارشهای تصویری قبل، چند تایی عکس اضافه میکنم از زندگی مردم محلی در شهرهای مختلف گواتمالا










۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

کلّه معلق میزنیم

دلم نیومد هیجان رو خالی نکنم اینجا. برای اولین بار در عمر شریفم در این دیار، قراره نوروز باستانی در شیکاگو به عنوان یک مراسم فرهنگی جشن گرفته بشه. امیدوارم دست اندرکاران به ایمیلم بی اعتنایی نکنند و یه سهمی هم توی این برنامه به من بدن!! از حالا تو فکر طراحی تابلو ام که هم ایرونی باشه، هم امیدوار، هم سبز!
مثل اینکه نوروز امسالمون قراره رنگ و بوی دیگه ای داشته باشه. دارم کلّه معلق میزنم از ذوق! 

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

گواتمالا

پارسال تقریبا همین موقع ها بود که به گواتمالا سفر کردم. پناه بردن به گرمای امریکای مرکزی از سرمای وحشتناک سال گذشته شیکاگو فرصت خوبی بود برای یه استراحت جسمی، اما دیدن فقر واقعی در لابلای شهرهای این کشور، ذهن رو تا بحال مشغول نگه میداره.
گواتمالا از نظر محصولات کشاورزی خیلی غنیه. توی جاده، صف کامیونهای مملو از طالبی و آناناس و نارگیل و سایر میوه ها و صیفی جات بی انتها هستن. جاده های آسفالته کشور شهرهای بزرگ رو به بندرگاه پورتو بریوس Puerto Barrios متصل میکنند. محلی که با وجود تمام ثروتی که توش جریان داره، کثیف ترین و عقب مونده ترین شهر گواتمالاست. اما سفر به شهر های کوچیکی مثل ریو دولسه Rio Dulce لیوینگستن Livingston و سن خوزه San Jose آدم رو میبره تو دنیای آروم گواتمالا که توی رستوران ننو نصب کردن تا بعد از غذا بری یه چرتی هم بزنی!
خلاصه ش میکنم. این پست نگاهیه به زندگی روزمره مردم گواتمالا. البته در همه جای این کشور امکان عکاسی نبود چون بخاطر راهزنها و دزدها، مجبور میشدم از خیر بردن دوربین بگذرم و متاسفانه دوربین دستی کوچیکم هم تو این سفر سر ناسازگاری گذاشت و سی سی دیش سوخت. بگذریم. این شما و این گوشه هایی از گواتمالا:

گل موز! 


جشن تولد خیابانی



مهمترین وسیله نقلیه در اغلب شهرهای کوچک. اونجا بهش میگن توک توک!


زندگی روزمره


عده ای از مردم هنوز با سوزوندن چوب غذا درست میکنند


یکی از آخرین عکسهایی که با دوربین خرابم انداختم. بازار میوه مرکزی شهر گواتمالا سیتی. تنوع میوه ها توی عکس مشخص نیست


کارواش. جدی میگم! تابلو هم داشت!


سرویس ایاب و ذهاب کارکنان. ریو دولسه


برای رسیدن به دریا، سر پایینی ۴۰ درصد شاید؟ ترسناک بود!


کاهش سایز بسته بندی بسته به قدرت خرید مردم


فضولی در خانه مردم! زندگی روزمره

خوراکی های گواتمالا


اینها فقط تعدادی از میوه های متفاوتیه که در کشور گواتمالا امتحان کردم. توضیح هر خوراکی
قبل از هر عکس اومده.
خُکُته نوشته میشه Jocote  میوه ی بسیار خوشمزه ای با هسته خیلی بزرگ. یه جورایی مثل گردوی سبز که بخواین قسمت سبزش رو بخورین. مورد علاقه ترین میوه در کل سفرهام بود.

خُکُته مارینیون نوشته میشه Jocote Mariñon قسمت بالاش شبیه بادوم هندیه که نمیدونم خورده میشه یا نه. خود میوه شیرین اما گس مزه ست. یه جورایی مثل خرمالو اما متفاوت تر. بیشتر برای نوشیدنی درست کردن استفاده میشه ( شبیه آب طالبی ما، البته بسته به سلیقه افراد با شیر یا آب مخلوط میشه)


کایمیتو که نوشته میشه Caymito بافتش یه جورایی مثل زرد آلوئه و خودش شبیه آلوئه اما کم مزه تر. شکل ستاره ای مانندش وقتی از وسط قاچ میکنن خیلی قشنگه.

گرانادا Granada خیلی عجیبه. پوستش مثل یه پرتقال سفت میمونه و داخلش دونه های تقریبا انار شکل داره که البته  حالت لزج دارند و اصلا مثل دونه های انار خودمون سفت و آبدار نیستن.


تورتا Torta یا نون ذرت مهم ترین بخش غذای مردم گواتمالاست (البته قشر محلی، والا جدیدی هاشون مک دانلدز و پویو کامپرو رو ترجیح میدن) خمیر این نون با مخلوط شدن آرد ذرت و آب تهیه میشه و روی صفحه چدنی روی گاز پخته میشه. البته چون ذرت خاصیت غذایی نداره، مایا ها از صدها سال پیش به اون بیکربنات پتاسیم (یا سدیم یادم نیست) اضافه میکردن. چطوری؟ سنگ آسیابشون رو از این سنگ میساختن تا موقع خرد کردن دونه ذرت (ماییس Maiz) ذرات بیکربنات هم به غذای روزانه اضافه بشه.

تورتای ذرت سیاه که بهش میگن تورتا نگرا Torta Negra هم تجربه ی جدیدیه. البته اونقدر هوس انگیز نیست که هر روز بخوای بخوری اما برای خودش خیلی خوشمزه ست.

همینجا در مورد اون دو تا نوشیدنی محشر هم توضیح بدم که زرده آب آناناسه و صورتیه مخلوطی از پوره ی یه میوه به اسم ماراکویا Maracuya که بـــــــــــــــــــــی نظیــــــــــــــــــره! خود ماراکویا رو تو این سفر ندیدم ولی اغلب کشورهای امریکای لاتین از این میوه نوشیدنی درست میکنن. دو تا ظرف سس هم سسهای فلفل عالی ای هستن که هر شهر و هر منطقه یا در واقع هر شخص دستور غذایی خاص خودش رو برای درست کردن اونها داره و تنوعشون خیلی خیلی زیاده.