۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

دابسمش‌ها

دیشب داشتم به فرشته و رضا می‌گفتم، من دابسمش‌های ایرانی که جدیدا باب شده‌اند را دوست دارم و دنبالشان می‌کنم. شاید خیلی‌ها بگویند که اینها هجویاتند، در آنها به افراد و اقوام بی‌احترامی شده، وقت تلف کردند و... . اینها هم هست. منکر این نیستم که این ویدئوهای خیلی کوتاه خانگی گاهی شورش را درمی‌آورند. اما چند چیز در این ویدئوهای خیلی کوتاه هست که برای من به شخصه خیلی ارزشمندند.
اول خلاقیت. بعضی از این ویدئوها به قدری خلاقیت دارند که حیرت می‌کنم، نحوه‌ی به کار بردن وسایل در بعضی از ویدئوها شاهکارند! مثلا ویدئوی کسی که با اجاق گاز دی جی شده بود را دیده‌اید؟ یا مثلا استفاده از جاروی سنتی به جای گیتار. اینها را که می‌بینم از ته دل می‌‌خندم و به سازندگانش آفرین می‌فرستم. 
دوم کار گروهی. به شخصه ویدئوهای جمعی را خیلی دوست دارم و از دیدن دو یا چند رفیق یا یک خانواده که از پدربزرگ و مادربزرگ تا فرزندان کوچک در آن شرکت می‌کنند بسیار لذت می‌برم. پیش خودم نقشه کشیدن و تعیین نقش کردن اعضای خانواده یا دوستان را تصور می‌کنم و خنده‌های شادی که ساختن این ویدئوهای کوتاه برایشان به ارمغان آورده. 
سوم تنوع. به نظرم ارسال انبوه این ویدئوها دارد به ما نشان می‌دهد که چقدر متنوعیم! از طرز لباس پوشیدن و آرایش و رفتار، تا دکوراسیون خانه‌ای که در آن هستیم یا جایی که در آن ویدئو تهیه می‌کنیم. راستش اگر یک غیر ایرانی از من بپرسد شما در ایران چطور زندگی می‌کنید بعید نیست همین دابسمش‌ها‌ را به او معرفی کنم! 
و در آخر نشاط. این حرکت جمعی نشاط و خلاقیت را زنده کرده، در کسی که سازنده‌ی ویدئوهاست، تا بیننده‌های بی‌شمارش. و همین خیلی با ارزش است.
خوشم می‌آید که هنرپیشه‌های معروف هم در این دابسمش‌ها شرکت می‌کنند و در مقابل مردم عادی کم می‌آورند! 

۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

چگونه دنیا دوباره خوشرنگ شد

دیشب بالاخره در راس ساعت مقرر پایان نامه را فرستادم رفت. درس خواندن سر پیری این دردسرها را هم دارد. تا دو هفته قبل هنوز گیج بودم که باید چطور این مطالب را به هم ربط بدهم. از طرفی، نه فقط خودم توی قفس بودم، بقیه را هم توی قفس کرده بودم. به مامان تلفن زدم خواست زود قطع کند. گفتم نگران نباش. فرستادم رفت! چنان آخیشی از ته دل گفت که از آخیش من بعد از فرستادن ایمیل هم عمیق‌تر بود! گفتم از حالا هر وقت عشقت کشید تلفن بزن. من هستم. 
یک روشی که اینبار خیلی کمکم کرد روش پارکینگ بود. وقتی روی یک پروژه خیلی تمرکز کرده‌اید گاهی پیش می‌آید که یک موضوع جذاب دیگر به ذهنتان می‌رسد و باید یک کاری با آن موضوع جدید بکنید وگرنه بزرگ می‌شود و کل ذهن را خواهد انباشت. قدیم‌ها نمی‌دانستم با آن چه کنم. وسط درس خواندن یا نوشتن مقاله یکمرتبه هوس داستان نوشتن پیدا می‌کردم، ایده‌های جدید برای تغییر دکوراسیون یا کارهای هنری به ذهنم می‌آمد. خیلی وقتها می‌رفتم سراغ کار جدید چون جذاب‌تر و خلاقانه‌تر بود. اینبار سپیده به من گفت با ایده‌ها چه کنم و بعدا در روش تسهیلگری متوجه شدم اسم این روش پارکینگ است. موضوع جدید را روی کاغذ در جای امنی می‌نویسی و برمی‌گردی سراغ کارت. جای امن منظورم این است آن کاغذ حتی اگر جعبه‌ی دستمال کاغذی‌ست، گم و گور نشود، جایش مشخص باشد تا گم شدن یا نشدنش ذهن را مشغول نکند. اول ایده‌ها را روی یک کاغذ بزرگ که روی دیوار چسبانده بودم می‌نوشتم. اما آنقدر تعداد کاغذهای چسبانده شده مربوط به پایان نامه روی دیوار زیاد شد که ترجیح دادم به جای کاغذ بزرگ از کاغذهای کوچک یک اندازه استفاده کنم. دم دستم باشند، و هر وقت چیزی رویشان نوشتم بگذارم در کشوی دوم. اینطوری جایشان امن بود، و من بیش از همیشه تمرکز داشتم. 
حالا این که می‌گویم کشوی دوم، امر بهتان مشتبه نشود که من آدم پشت میز نشینی باشم. بله، میز تحریر دارم، میز ناهارخوری کوچک هم هست، گاهی پشت این می‌نشینم، گاهی پشت آن، گاهی ایستاده، گاهی پا دراز کرده توی تخت، گاهی پا دراز کرده روی پتو روی زمین، گاهی بالشهای مبل را جابجا می‌کنم و توی دره‌ای که روی مبل ساخته‌ام لم می‌دهم. همه مدل نوشتن را در این پایان نامه نویسی امتحان کردم، با اینحال امروز سیاتیک چپ هم به اندازه‌ی سیاتیک راست شروع کرد به بازی درآوردن. دیشب در لحظه‌ای که ایمیل را فرستادم و چشمهایم به دنیا باز شد، بزرگترین حسرتم این بود که کاش ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب نبود و می‌توانستم بروم استخر. الان هم بیشتر از هر وقت دیگری می‌خواهم بزنم بروم سفر، اما مسئولیتهای عقب مانده‌ی کاری آنقدر زیاد شده‌اند که خودم هم نمی‌خواهم از زیرشان در بروم. هنوز امید دارم. می‌شود. 
از امشب شروع کردم به سر و سامان دادن این نیم وجب خانه. تنها شستن ظرفهای تلنبار شده و تمیز کردن گاز و رفت و روب کل آشپزخانه دو ساعت وقت گرفت. در پایان، دوتا نقطه نظر داشتم. اول، شکر که وسواس مادرم را به ارث نبردم، دوم اینکه اصلا آدمها چه کار می‌کنند که خانه‌ی دویست متری‌شان از تمیزی برق می‌زند؟ 
فیلم در دنیای تو ساعت چند است را دیدم: خیلی فرانسوی طور و دلنشین، برای لحظه‌های خوب.

۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

۲۷ آذر

دو روز پیش در همایشی که موسسه توسعه پایدار و سازمان محیط زیست برگزار کرده بودند و من هم جزو تیم اجرایی آن بودم، آن روی سکه را دیدم و برای اولین بار با پدیده‌ی شعبان بی‌مخ مواجه شدم، با افرادی که برای اختلال در نظم یک جلسه شروع به داد و بیداد می‌کردند و به بهانه اینکه موضوع بحث یکطرفه است کل برنامه را به هم می‌زدند. از جمله خانمی که با بی‌نزاکتی وسط حرف سخنران می‌پرید و با صدای تیزش حرف می‌زد و آقایی که پشت سر من نشسته بود و سمت بالایی در یکی از موسسات تحقیقاتی داشت، بلند شده بود و از ته حلقش عربده می‌کشید. هر چه مجری برنامه و سایرین می‌گفتند بنشینید و در زمان بحث و گفتگو هر چه دل تنگتان می‌خواهد بگویید ساکت نمی‌شدند. من بطری آبی به طرف آقا گرفتم که بفرمایید آب بخورید، آرام شوید، با حالتی دست مرا رد کرد که برو بابا! نهایتا به نشانه‌ی اعتراض کیفش را برداشت و در حالی که هنوز داد و بیداد می‌کرد به همراه دار و دسته‌ای که با خود آورده بود از سالن بیرون رفت. این گروه بعد از خروجشان جلوی در ایستادند و لبخندزنان عکس دسته‌جمعی انداختند که احتمالا هوچی‌گری‌شان را در رسانه‌های جمعی و مجازی ادامه بدهند. چیزی که در آن لحظه به آن فکر می‌کردم این بود که چقدر هنوز با الفبای گفتمان فاصله داریم، و آیا قرار هست روز خوب گفتگو و تبادل نظر و تبادل اندیشه به این سرزمین بیاید؟
«وقتی دو اندیشه در مقابلِ هم قرار می‌گیرند همدیگر را کامل می‌کنند زیرا دو اندیشهٔ مشابه با همدیگر روبرو نمی‌شوند. مهم این نیست که اندیشه‌ها روبروی همدیگر قرار نگیرند، مهم این است که تقابلِ اندیشه‌ها به معنای تضاد، تعارض و ستیز نباشد»        سید محمد خاتمی
همایش درباره‌ی دستکاری ژنتیکی محصولات کشاورزی بود. بحثی که می‌شود گفت در تمام کشورهای جهان بحث داغی‌ست و در بسیاری از کنفرانسها و مجامع بین‌المللی به داد و بیداد و اغتشاش می‌انجامد. دراینباره می‌خواهم مفصلا صحبت کنم، اما در حال حاضر فرصتش را ندارم. چیزی که در خلال جلسه‌ی پریروز دستگیرم شد مسئله‌ی دیگری بود.
در این جلسه‌ی همایش، عده‌ای از کشاورزان نیز شرکت داشتند، که نزدیک به ده سال است در کنار متخصصین روش بهنژادی تکاملی را در پیش گرفته‌اند و مواد غذایی ارگانیک و سازگار با محیط طبیعی منطقه‌ی خود تولید می‌کنند. این بحث را هم در جای خودش مفصلا توضیح خواهم داد، اما نکته‌ای که می‌خواهم درباره‌اش صحبت کنم این بود: 
پنلی که کشاورزان در آن صحبت می‌کردند آخرین پنل همایش بود و تا وقتی نوبت آنها بشود عده‌ی زیادی سالن را ترک کرده بودند. اما صبح، وقتی هنوز برنامه به اغتشاش کشیده نشده بود، یکی از کشاورزان میکروفن را گرفت تا مطلبی را توضیح بدهد و عده‌ای، از جمله آقای پشت سر من بدون گوش دادن به حرفهای این کشاورز پوزخند می‌زدند. من نمونه‌ی این رفتار را در جای دیگر هم دیده‌ام، در همایش حقوق مردم بومی که عشایر را برای صحبت درباره‌ی خواسته‌هایشان و حقوقشان به دانشگاه شهید بهشتی دعوت به کرده بودیم.
«مردمان بومي حق دارند رابطه معنوي متمايز خود را با زمينها، سرزمينها، آبها و سواحل درياها و ساير منابع که به طور سنتي در مالكيت آنان بوده يا به عبارت ديگر تصرف شده و مورد استفاده قرار گرفته حفظ و تقويت کنند و به مسئوليتهاي خود در اين زمينه نسبت به نسلهاي آينده عمل کنند.»      ماده ۲۵ اعلامیه سازمان ملل متحد درباره حقوق مردمان بومی
مردم بومی، اقلیتهای قومی، روستاییان، عشایر، هر اسمی که داشته باشند، این مردم به اندازه‌ی من و شما در گفتمان سهم دارند. صرف گذراندن چند کلاس دانشگاهی و نوشتن رساله‌ای چندکیلویی باعث نمی‌شود به آنها گوش ندهید یا به حرفهایشان بخندید. این مردم هر روز دارند اشتباهات روی کاغذهای شما را تجربه می‌کنند، تحمل می‌کنند، یا عاقبت روزی می‌برند و آواره‌ی شهرها می‌شوند. آقای مهندس، خانم دکتر، محاسبات شما روی کاغذ هر چقدر هم دقیق باشد، حیات بسیاری از مردم را به مخاطره انداخته، چون شما همیشه یک جنبه‌ی قضیه را زیر ذره‌بین گرفته‌اید. همیشه پیش‌فرضتان بر این بوده که بیشتر می‌دانید و بهتر حرف می‌زنید. روستاهای خالی از سکنه در ایران کم نیستند. آن روز که طرح سد و نیروگاه و کارخانه می‌نوشتید این روز را پیش بینی می‌کردید؟ آیا تابحال پای حرف دل یکی از این مهاجران و آوارگان شهرها نشسته‌اید؟ هیچ رفته‌اید با همان تفحصات علمی‌تان، ریشه‌ی مشکلات را بیرون بیاورید؟ آقا و خانم صاحب مقام دولتی. مردم بومی، روستاییان، عشایر، چند کلمه‌ی تازه اختراع شده نیستند. بله، در مجامع بین‌المللی انگار تازه این کلمات را کشف کرده‌اند، و در هنگام سخنرانی‌های آتشین از این مردم و حقوقشان صحبت می‌کنند. مردمان بومی و جوامع محلی نقل هر کنفرانس و کنوانسیون و بیانیه شده‌اند، اما کلماتی برای تزیین ویترین شما یا همان مسئولان بین‌المللی نیستند. مردم بومی واقعیت ما هستند. پیشینه‌ی ما هستند و گوش دادن به درد دل آنها معنی‌اش عقب ماندگی نیست. شما حتی نیاموخته‌اید صورت مسئله را چطور بنویسید.
«افراد و مردمان بومي حق دارند و نباید در معرض همانندسازي و جذب اجباري فرهنگی دیگر يا نابودی فرهنگ خويش قرار داده شوند.»       ماده ۸ -۱اعلامیه سازمان ملل متحد درباره حقوق مردمان بومی
من امروز می‌دانم که برای چه چیزی برگشته‌ام. من آمده‌ام که به حرف این مردم گوش بدهم، اما می‌بینم که شما گوش‌کردن را فراموش کرده‌اید، یا شاید هرگز نیاموخته‌اید. من آمده‌ام که از این مردم بیاموزم، اما می‌بینم که شما فکر می‌کنید علم تنها همان چیزی‌ست که بر سر گرفتن رتبه‌ی آن با هم رقابت می‌کنید. من امیدوارم که بتوانم به شما کمک کنم که بفهمید سهم این مردم در گفتمان با سهم من و سهم شما یکی‌ست. شما سالیان دراز برای اثبات حقانیت خود داشته‌اید، حالا بنشینید و به حرفهای مردم بی‌ادعا گوش کنید. 

۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

بارش تا آخر عمر روی دوشتان باشد

نه اصلا یک آدمهایی حق دارند که گناهش را گردن شما بیاندازند، چون آنها را ویران کرده‌اید و بعد از شما هیچوقت مثل اول نخواهند شد. حتی اگر کسی با شوق ... بیاید... و وقتی نگاه می‌کند... چشمهایش برق بزند... 

۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

موسیقی شعر است که مرا زنده نگاه داشته

فکر نمی‌کنم بتوانم همایون شجریان را بخاطر آلبوم مستور و مستش ببخشم. باید در واقع این را نسبت به آهنگساز این آلبوم بگویم ولی نمی‌شناسمش. اما از همایون با پیشینه‌ی ادبی و موسیقایی‌اش انتظار نداشتم راضی بشود شعرهایی به این نابی را با تنظیم‌هایی به این بی‌ربطی اجرا کند. آهنگ شعر با ملودی‌ای که روی آن گذاشته شده نمی‌خواند. اشعار قطعه‌ها انگار توی قفس‌اند. من شنونده انگار توی قفسم. آهنگساز همه چیز را اشتباه گرفته. به نظرم باید آهنگساز فیلم باشد، نه آلبومی با اشعار حافظ و مولوی و عطار.
 در ویکی پدیا نوشته «در این آلبوم همایون شجریان در یک همکاری دیگر با نوازندگان آمریکایی آثاری از شاعران کلاسیک ادبیات پارسی را ارائه کرده است. هدف تولید این آلبوم شناساندن بهتر شعر و عرفان ایرانی در دنیا عنوان شده است.» اگر دست من بود می‌گفتم می‌خواهم با شعر و عرفان ایرانی به سبک فیلمهای هالیوودی آشنا نشوند! والا!
من همایون را دوست دارم. با بعضی از ترانه‌هایش هفته‌ها را سر می‌کنم. وقتی دوست دارد کار جدیدی انجام بدهد درکش می‌کنم. اگرچه او هیچوقت نامجو نمی‌شود، اما اغماض می‌کنم و تعداد آهنگهایی که از او دوست دارم آنقدر زیاد هستند که بگویم همایون شجریان از خواننده‌های مورد علاقه‌ام است. اما مستور و مست، فاجعه بود.

قطعه‌ی توبه‌شکن از آثار مورد علاقه‌ام از همایون است. امیدوارم شما هم لذت ببرید. 



این قطعه‌ی بعدی هم بخاطر ارادتی که به علیرضا قربانی دارم.

۱۳۹۴ آذر ۱۵, یکشنبه

عقب نشینی از مواضع

آدم "زندگی دیجیتال" زده‌ای که من باشم، آمدم یک اپ روی تلفنم نصب کرده‌ام به اسم Stand up! که وقت را رویش تنظیم می‌کنی و به نسبت آن تنظیمات خبردارت می‌کند که فلانی! پاشو! این هم از پیشنهادات دکتر بود برای اینکه کمی تحرک داشته باشم و تمام ساعات روز و شب را دانسته و ندانسته پشت میز ننشسته باشم. یک فایده‌ی دیگری که این اپ داشته این است که اگر مثل حالا حواسم پرت شده باشد و سرم رفته باشد توی وبلاگ سر هرمس و به زرشک زرشک گفتنهایش قاه قاه خندیده باشم به من یادآوری کند که برای چه منظوری الان پشت میز و کامپیوتر نشسته‌ام و برگردم سر کار خودم. 
خواستم بگویم که استفاده‌ی بهینه از تکنولوژی هیچ هم چیز بدی نیست.