۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

فاصله هوس تا عمل

بستگی داره موضوع چی باشه. پریشب تو تختم دراز کشیده بودم و پیشنویس داستانم رو می‌خوندم یکمرتبه سرم رو بالا گرفتم و گفتم
- آش گندم!!!          نمیدونم از کجا هوس آش گندم یهو اومد تو کله م. اونموقع بو و مزه ش رو هم حس می‌کردم. اصلا هم یادم نمی‌اومد کجا خوردم چون مامانم هیچوقت آش گندم درست نمی‌کرد. زود توی گوگل گشتم و دستور غذاییش رو پیدا کردم. نخود لوبیا و گندمش رو دیروز خیس دادم و اسفناجش رو امروز خریدم. خلاصه آش گندم با کلی سیر داغ و پیاز داغ و نعنا داغ روی میز آشپزخونه قرار گرفت. هم خونه ایم عاشقش شد. منم مثل همیشه مزه مزه کردم و گفتم
- نه. من آشپز خوبی نمی‌شم.       دوستم هم خندید و گفت دیوونه! هم خونه ای هام آشپزیمو خیلی دوست دارن. دوستهام هم همینطور. اگه بهشون بگم دعوت رستورانشونو قبول نمی‌کنم چون دارم غذا می‌پزم زود برنامه شونو به هم میزنن و میریزن اینجا! ته ظرف رو هم می‌لیسن طفلکها!
آشپزی رو دوست دارم. نه به این خاطر که یه کار زنونه ست. بلکه بخاطر اینکه میشه توش خیلی خلاق بود. مخصوصا تو مملکتی مثل امریکا که هیچ قاعده و قانونی برای درست کردن غذاها وجود نداره. دستور غذایی فقط برای شروع کار خوبه، بعد توش خلاق می‌شی و مواد رو کم و زیاد می‌کنی. به این نتیجه رسیدم که آشپز بدی نیستم اما از پس غذاهای اصیل ایرانی بر نمیام چون وقت و حوصله وقت گذاشتن براشون رو ندارم. چهار پنج ساعت برای یه غذا؟ فراموشش کن. اما عادت کردن به غذای مامان بد دردیه که اکثر آقایون ایرونی گرفتارشن!!

۲ نظر: