تو شهر مندوسای آرژانتین بودیم. دمق از اینکه جاده کوهستانی برف گیر بسته شده و نمیتونیم بریم سانتیاگو. آخرِ سفر بود انگار. تصمیم گرفتیم تو شهر گشت بزنیم. عاشق این شهرم، به خاطر درختهاش. من رو یاد گلشهر کرج میندازه. هر موزه یا محلی رفتیم تعطیل بود. روز استقلال بود و همه شهر تعطیل. اما برخلاف روز استقلال کشور پرو که لیما داشت منفجر میشد، آرژانتینی ها اهل جشن گرفتن برای روز استقلال نبودن. توی شهر خلوت قدم زدیم. یه ماشین قراضه وسط چهار راه از کار افتاد. چراغ که قرمز شد دیدم راننده بخت برگشته با هول و هراس به ماشینهایی که به طرفش میان نگاه میکنه. گفتم -بریم کمک. رفتیم و ماشین رو تا کنار خیابون هل دادیم. راننده پیاده شد و تشکر کرد. لبخند زدیم. لااقل موندمون به یه دردی خورد. از تو پارک کوچیکی که دستفروشهای عتیقه جات بساط کرده بودن رد شدیم. بعد راه رفتیم. ویترین فروشگاههای بسته رو تماشا کردیم. کتابفروشیهای کهنه فروش رو پیدا کردیم و دنبال نویسنده های مورد علاقه مون گشتیم. مارکز، بورخس، نرودا. وقتی یادمون میافتاد با اون همه عشق و علاقه برنامه بازدید از خونه پابلو نرودا رو ریختیم، اما حالا جاده بسته شده...
رفتیم ناهار. بطری شراب سفید باز کردیم و تو پیاده رو ناهارمون روخوردیم. روز آفتابی زیبایی بود و باورمون نمیشد چند کیلومتر اونطرفتر داره برف میباره که جاده ها رو بستن. از اینکه لحظه به لحظه به پایان سفر نزدیکتر میشدیم دل و دماغ حرف زدن هم نداشتیم. خصوصا که بخاطر شیوع آنفولانزای خوکی کل برنامه سفرمون به هم ریخته بود و تنها مونده بود همین قسمت آخر. اونم داشت تموم میشد.
صبح نشستیم توی آشپزخونه. چای خوردیم با نون و مربا. اخبار تماشا کردیم. به امید رسیدن خبری از جاده. با تنها کامپیوتر موجود بلیطهای هواپیما رو چک کردیم. همونجا بود که واقعیت رو پذیرفتیم. سفرمون به آخر رسیده بود. ساعتی بعد، وقتی به ترمینال برگشتیم، من بلیط هواپیما خریدم و اونها بلیط اتوبوس. و جهت سفرمون کاملا مخالف همدیگه بود.
خوشحالم از آشناییتان
پاسخحذفیخ کردم!! گروه موسیقی مانا....خاطرات صدسال پیش! چقدر جالب. راستی اون عکس نیومد. خیلی جالب بود. یه حس عجیب بود این وسطها. روی فیسبوک هستی؟
پاسخحذفمن و ونکوور سابق! کیمیاگر سابق تر! یادته نه؟:)