فال حافظ گرفتیم دیشب. آخرش به جیغ و ویغ ختم شد از غیبگویی حافظ اسرار!
گفت: منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای پادشاه بنده نواز
نیازمند بلا گوی رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
گفتن میگه نرو! فرشته نرو!
رفته بودم تو بحرش... گفتم میگه برو...
گفت: منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای پادشاه بنده نواز
نیازمند بلا گوی رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
گفتن میگه نرو! فرشته نرو!
رفته بودم تو بحرش... گفتم میگه برو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر