۱- با اینکه به کریسمس و سنتاکلاوس و این برنامه ها علاقه ای ندارم، امشب سنتا تو اتاقم بوده! از کار که برگشتم یه بسته روزنامه پیچ شده روی تختم بود. یه کتاب عکاسی :-)
۲- شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش! این که امشب خریدم فقط آلرژیم رو تحریک کرد!
۳- راست میگن دندونی که درد نمیکنه نباید کشید. دندون عقلم رو سه روز پیش کشیدم فکم هنوز درد میکنه!
۴- دو هفته دیگه میرم با سه تا دوست قدیمی (از بچه های ایران) دور هم جمع بشیم. دیروز هم یکی دیگه با همسر امریکاییش اومده بود شیکاگو و بعد از ظهر با هم بودیم و خیلی خوش گذشت. شاید واقعا دارم از تنهایی در میام!
۵- نمیذارن آدم دلش خوش باشه دیگه! گفتیم درس تموم شده، تو سیستم نشون میده هنوز دو واحد کم دارم واسه فارغالتحصیلی. جل الخالق! اون موقع که ترم قبل هیجده تا واحد گرفته بودم خبری از این دو واحد گم شده نبود. حالا اضافه شده؟ اعصابم خورده. تعطیلاتم هست و اداره جات مدرسه تعطیل...
۶- یه زمانی یه آدمی بود که من خیلی عاشقش بودم. واسهش میمردم. دیشب به طور اتفاقی ازش باخبر شدم. دیدم هنوز همون آدمیه که من میشناختم. احساساتم از وسط شقه شد! از یه طرف کیف کردم که عوض نشده، از طرفی ازش بدم اومد. کمکم دارم به این نتیجه میرسم که نه. ما به درد همدیگه نمیخوردیم.
۷- چقدر دلم میخواست امسال عاشورا ایران باشم.
۸- نمیدونم چرا اعتماد به نفسم تحلیل رفته به شدت. هر آگهی یا اعلامیه شغل که میبینم با خودم میگم نه، من که به درد این کار نمیخورم، اینا که منو استخدام نمیکنن...
۹- به دنبال تحلیل رفتن اعتماد به نفس، با خودم هم درگیر شدم که چرا هر وقت به چیزی میرسم یا موفقیتی دارم احساس گناه میکنم؟ چرا سفرهای امریکای جنوبیم انقدر با احساس گناه همراه شده که حتی دلم نمیخواد درباره شون بنویسم؟ واقعا خوشی به من نیومده؟ پس اونهایی که یه عمر خوشی کردن چی؟ اونایی که یه پاشون اروپا بود یه پاشون دیزین؟ اونایی که هر جا دلشون میخواست آپارتمان و ویلا داشتن؟ چرا من یکی باید انقدر با ذهن خودم درگیر باشم که بخاطر یه فارغ التحصیلی ناقابل یا یه سفر به ماچوپیچو انقدر احساس کنم دارم حق کس دیگه ای رو میخورم؟
۱۰- دلم سفر میخواد. احساس میکنم شیکاگو تبدیل به یه مرداب شده و من کمکم دارم میرم پایین...
۲- شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش! این که امشب خریدم فقط آلرژیم رو تحریک کرد!
۳- راست میگن دندونی که درد نمیکنه نباید کشید. دندون عقلم رو سه روز پیش کشیدم فکم هنوز درد میکنه!
۴- دو هفته دیگه میرم با سه تا دوست قدیمی (از بچه های ایران) دور هم جمع بشیم. دیروز هم یکی دیگه با همسر امریکاییش اومده بود شیکاگو و بعد از ظهر با هم بودیم و خیلی خوش گذشت. شاید واقعا دارم از تنهایی در میام!
۵- نمیذارن آدم دلش خوش باشه دیگه! گفتیم درس تموم شده، تو سیستم نشون میده هنوز دو واحد کم دارم واسه فارغالتحصیلی. جل الخالق! اون موقع که ترم قبل هیجده تا واحد گرفته بودم خبری از این دو واحد گم شده نبود. حالا اضافه شده؟ اعصابم خورده. تعطیلاتم هست و اداره جات مدرسه تعطیل...
۶- یه زمانی یه آدمی بود که من خیلی عاشقش بودم. واسهش میمردم. دیشب به طور اتفاقی ازش باخبر شدم. دیدم هنوز همون آدمیه که من میشناختم. احساساتم از وسط شقه شد! از یه طرف کیف کردم که عوض نشده، از طرفی ازش بدم اومد. کمکم دارم به این نتیجه میرسم که نه. ما به درد همدیگه نمیخوردیم.
۷- چقدر دلم میخواست امسال عاشورا ایران باشم.
۸- نمیدونم چرا اعتماد به نفسم تحلیل رفته به شدت. هر آگهی یا اعلامیه شغل که میبینم با خودم میگم نه، من که به درد این کار نمیخورم، اینا که منو استخدام نمیکنن...
۹- به دنبال تحلیل رفتن اعتماد به نفس، با خودم هم درگیر شدم که چرا هر وقت به چیزی میرسم یا موفقیتی دارم احساس گناه میکنم؟ چرا سفرهای امریکای جنوبیم انقدر با احساس گناه همراه شده که حتی دلم نمیخواد درباره شون بنویسم؟ واقعا خوشی به من نیومده؟ پس اونهایی که یه عمر خوشی کردن چی؟ اونایی که یه پاشون اروپا بود یه پاشون دیزین؟ اونایی که هر جا دلشون میخواست آپارتمان و ویلا داشتن؟ چرا من یکی باید انقدر با ذهن خودم درگیر باشم که بخاطر یه فارغ التحصیلی ناقابل یا یه سفر به ماچوپیچو انقدر احساس کنم دارم حق کس دیگه ای رو میخورم؟
۱۰- دلم سفر میخواد. احساس میکنم شیکاگو تبدیل به یه مرداب شده و من کمکم دارم میرم پایین...
:*************(raha)
پاسخحذف1- ایول. کلید از کجا داشته؟
پاسخحذف2- عرق نعناع!
3- خوب کردی کشیدی، فکت درست می شه ولی دندون عقل میزنه دندونای دیگه رو فشرد همیکنه و خراب میکنه
4- خوش بگذره
5- عجب! فکر نمیکردم اونجا هم از این مشکلات پیش بیاد.
6- !
7- جات خالی نبود!
8- امتحانش بی ضرره. هم وقتت پر میشه هم یهو دیدی شد.
9- هاین؟ چرا؟ لطفا در موردش بنویسین. چه ربطی داره گناه به سفر؟
10- ای بابا !! سفر بری که دوباره احساس گناه کنی؟ :)