۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

تارابوکو Tarabuco

تارابوکو یک دهات در نزدیکی سوکره است. خیلی اتفاقی تصمیم گرفتیم ببینیم اینجا چه خبر است. با مانوئل دوست جدید اسپانیایی‌ام از والنسیا، راه افتادیم ایستگاه مینی‌بوسش را پیدا کنیم. یکساعت و نیم راه بود، در جاده‌ای زیبا و دلنشین. به آنجا که رسیدیم دیدیم بازار هفتگی دارند، زنها و مردها با پوشش مخصوصشان اینطرف و آنطرف چیز می‌فروختند. از آن بازارها که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد تویش پیدا می‌شود. طرز پوششان آنقدر متفاوت و زیبا بود که نمی‌شد برای عکس گرفتن پر رو نشد. چندبار نزدیک بود کتک بخوریم! مردم دوست ندارند از آنها عکس بگیریم. 
تاریخ تارابوکو بسیار جالب توجه است. اینجا دهاتی بود که در مقابل اسپانیایی‌ها مقاومت کرد، و چون خبر قتل و غارت دهات اطراف را شنیده بودند، به مقابله برخاستند. از افتخاراتشان این است که اسپانیایی‌ها را قتل عام کردند! آنهم با شاخ گاو، و قلب سربازها را از قفسه سینه‌شان درآوردند! در اینکه بعدا با قلبها چه کردند چیزی دستگیرم نشد، اما مجسمه‌ی سرخپوستهای خشمگین که روی جسد اسپانیایی‌ها ایستاده‌اند توی میدان ده خودنمایی می‌کند! 
ناهار را در بازار اصلی بین مردم محلی خوردیم و کلی درباره غذاها و نوشیدنیهای مختلف از آنها پرسیدیم. بعدازظهر به یک محل رفتیم که به گالری معروف است، جوانها تابلوهای نقاشی‌شان را آنجا به فروش می‌رسانند، روزهای یکشنبه اعضای خانواده برنامه‌ی رقص راه می‌اندازند تا به این روش برای رستوران کوچکشان مشتری جلب کنند. خانواده‌ای بی‌نهایت صمیمی و مهربان که خیلی بیشتر از یک فنجان قهوه که سفارش داده‌بودیم به ما رسیدند. با فرزندان صمیمی خانواده دوست شدیم و قرار شد فردا برای کپی کردن موزیک فولکلور بولیویایی به خانه‌شان بروم. 
در مجموع این سفر کوتاه به تارابوکو خیلی بیشتر از انتظارمان خوب بود!

پ.ن. تا رسیدن به اینترنت سریعتر امکان آپلود عکس وجود ندارد! دانلود یک کتاب به هفت ساعت می‌انجامد، خودتان سرعت اینترنت را تخمین بزنید!

۴ نظر:

  1. اگر اینجا ایکون گریه داشت هزار تا می ذاشتم بلکه دلم خالی بشه.منم سفر می خوام.

    پاسخحذف
  2. نه گریه نه! الان میرم یه فنجون قهوه درست میکنم و می نوشم.بهتر از عزا گرفتن است.

    پاسخحذف
  3. از نظر قلچماقی و قیامشان ، یاد ورامین خودمان افتادم !
    توی میدان ورامین هم میگن مجسمه از چماق به دستان و کفن پوشان ورامین هست !


    خوبه ...
    منم یه سفر این جورکی ، می خوام برم ابیانه ...
    هتل هم نه ؛ میرم یکی از این پیرزنها را گول می مالم ، شب می خوابم خانه شان !
    بالاخره از دست رییس دارم خلاص میشم ! تسویه بکنیم ، اولین کاری که بکنم همینه !!!
    شمال هم که نمیشه الان رفت ؛ پشه دارد ، پشه هم نیش دارد !!
    ( آیکون زبان ! )

    پاسخحذف
  4. خوشحالم از سانتاکروزی که گفته بودی توش گیر کردی در رفتی حالا اومدی یه جایی که خب احساس بهتری داری... امیدوارم با وجود مخالفت اونا که دلشون نیمخواد عکسی ازشون گرفته بشه یه چندتایی یواشکی گرفته باشی ببینیم منظورت از لباسهای متفاوت اونا چیه.

    راستی فرصت میکنی اصلا فیلمی هم از این سفرهات بگیری یا اینکه به همین ثبت با دوربین عکاسی راضی هستی و بیشتر از اینکه برای عکاسی یا فیلمبرداری وقت بذاری ترجیح میدی خودت حالشو ببری؟ میدونی گاهی وقتی سفر میرم این عکس گرفتن و اینا انیقدر درست و پا گیر میشه که میبینی فقط عکس گرفتی که در آینده با دیدنش یا خاطرات بیوفتی تا اون لحظه حالشو ببری ;-)
    (خودم هم نفهمیم چی گفتم...) ;-)

    پر از امید و انرژی باشی برای راههای پیش رو

    پاسخحذف