۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

عشق کوههای آند

دیه‌گو یکی از دوست‌داشتنی‌ترین همسفرهایم، یک کلمبیایی واقعی‌ست. از همان جماعت خوش مشرب و خوش سخن با شخصیتی مثبت و شاد. شب اول که با هم آشنا شدیم، تا لحظه‌ای که مطمئن شد خوابم برده حرف زد!! به من می‌گوید دوست دارم با تو حرف بزنم چون تو چیزهای خوبی درباره‌ی کشورم می‌گویی. دیروز برای سفر به جزایر شناور رفت. امروز وقتی برگشت، من هنوز در کلینیک بودم و کلی برایم نگران شد. به او گفتم با جوان دیگری به اسم کارلوس آشنا شدم و امشب می‌خواهیم برویم رقص محلی ببینیم. گفت او هم به ما خوهد پیوست.
کارلوس، اهل پروست. در واقع اهل یکی از روستاهای اطراف پونو. دانشجوی ادبیات و تاریخ است. نزدیک دو ساعت درباره‌ی تاریخ منطقه، پیش از ظهور اینکاها توضیح داد. بعد گفت خودش آیماراست. پسر خورشید. توی دفترچه‌ام چند جمله به زبانهای کچوا و آیمارا نوشت و گفت تا شب که همدیگر را می‌بینیم باید حفظشان کنم. منهم معنی جملات را به فارسی و ترکی برایش گفتم. چه دنیای غریبی‌ست. در آن واحد به پنج زبان مختلف حرف می‌زدیم.
هیجان‌دارم، از دیدن نوازنده‌های فلوت و سامپونیا و چارانگا. و دیدن رقص واقعی منطقه‌ی آند. اینجا فولکلور ترین منطقه‌ی پروست. از اینکه بیماری باعث شد مدت بیشتری در پونو بمانم خوشحالم.

دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا یا آنطور که در آیمارا می‌گویند، تی‌تی‌خاخا، نمای کلیسای جامع شهر از پنجره‌ی اتاقم

۱ نظر:

  1. سلام فرا جان
    من با کلی داستان وارد پرو شدم و الان در شهر لیما هستم. تجربه خیلی خوبی از این مردم دارم. شاید من بسیار سخت گیرانه فکر میکردم و الان برخوردها بهتر از اونی بودن که فکر میکردم. به هر حال فعلا که خوشحالم از اینکه در این سرزمین هستم. امیدوارم بعد از این هم چنین شود.
    شاد باشی و سرفراز

    پاسخحذف