۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

یک تجربه‌ی خوب

دوست دارم بولیویایی‌ها را. ادعا ندارند. با آدم کنار می‌آیند. فرقی ندارد، خودی یا غریبه.
امروز به یک منطقه‌ی باستانی با آثاری از سه هزار سال پیش رفتم. با اینکه قیمت ورود را نگاه کرده‌بودم تا مطمئن شوم، با ورود به محل مطلع شدم که بلیط ورودی بازهم افزایش پیدا کرده. هشتاد بولیویانو شده بود. آنهم فقط برای قدم زدن در منطقه‌ی باستانی و بازدید از دو موزه. هر چه چانه زدم دانشجویی حساب کنند به خرجشان نرفت. گفتم من موزه‌ها را نمی‌خواهم ببینم. بگذارید بروم آثار باستانی را ببینم. گفتند نمی‌شود. پرسیدم با محلی‌ها چقدر حساب می‌کنید؟ گفتند ده بولیویانو. گفتم آخر انصاف نیست، اینهمه راه از لاپاز آمده‌ام حالا نتوانم چیزی ببینم و برگردم. تازه راهنما هم نیست که بخواهد توضیح بدهد. دختر خانم بلیط فروش اصلا حرف به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت. گفتم حالا که اینطور شد توریستها را امتحان می‌کنم. یک یادداشت نوشتم که برای ورود سی بولیویانو احتیاج دارم و در لاپاز بازپرداخت خواهم کرد. نوشته را گذاشتم روی زمین و خودم روی پله نشستم و مشغول کتاب خواندن شدم. توریستها اصلا نگاه نمی‌کردند. شاید سی بولیویانو یکمرتبه پول هنگفتی به نظر می‌آمد. تنها چندتا بولیویایی آمدند و یکی نوشته را خواند و برای بقیه ترجمه کرد. منهم با آرامش خیال کتاب می‌خواندم و امیدی به کمک کسی نداشتم.
یکساعت بعد از جا بلند شدم و از منطقه‌ی فروش بلیط رفتم بیرون. از یک آقای افسر پلیس پرسیدم آیا جایی هست که بدون بلیط بشود گشت؟ گفت چرا نمی‌روی داخل سایت؟ گفتم بلیطش هشتاد تاست و من فقط شصت‌تا دارم. تازه ده‌تایش را برای برگشتن به لاپاز احتیاج دارم. پرسید مگر کجایی هستی؟ گفتم ایرانی. گفت متاسفانه قیمت را برای غیر بولیویایی‌ها خیلی بالا برده‌اند و خیلی‌ها می‌آیند شکایت می‌کنند. گفت خب اگر بخواهی فقط سایت را ببینی چه؟ گفتم پرسیدم اما موافقت نکردند. گفت صبر کن الان این سرباز را می‌فرستم با مامور جلوی سایت حرف بزند نصف قیمت بفرستندت داخل. سرباز رفت و برگشت و گفت الان مامور جلوی در همان خانم مقرراتی‌ست. نیم‌ساعت دیگر بیا جلوی در، شیفتش عوض می‌شود و می‌رود. گفتم باشد. نیم‌ساعت را صرف تماشای بچه‌مدرسه‌ای‌ها کردم که آمده‌بودند اردو. بعد رفتم. آقایان افسر، انگار می‌خواستند زندانی فراری بدهند، لای در را باز کردند گفتند بیا برو تا کسی نفهمیده! من که منتظر بودم نصف مبلغ ورودی را بپردازم ایستاده‌بودم جلوی دفتر نگهبانی، آقای مامور جلوی در اشاره کرد، برو! برو!!
رفتم تمام منطقه‌ی باستانی را گشتم و عکس انداختم. از خرابه‌ها، از معبدها، مجسمه‌ها، حتی بوته‌های خار! حواسم هم بود دست از پا خطا نکنم کسی بیاید یقه‌ام را بگیرد که بلیطت کو! بعد برگشتم و با همان حالت مشکوک گفتند بروم در اتاقک نگهبانی بنشینم. گفتند نصف قیمت بلیط را می‌دهی؟ گفتم البته که می‌دهم! تازه خیلی هم از شما ممنونم. طفلکها مثل اینکه خیلی از دفتر اصلی که آن روبروست می‌ترسند که لو بروند. گفتند از اینجا سرت را بیانداز پایین برو سوار اتوبوس شو. گفتم چشم.
با خیال خوش توی اتوبوس نشستم و به لاپاز برگشتم. حواسم به دهاتی‌هایی بود که کرایه‌ی کامل اتوبوس را نداشتند بدهند و راننده که با سادگی می‌گفت عیبی ندارد. از اینکه اینجا پول و قانون جای انسانیت را نگرفته خوشحالم.

۷ نظر:

  1. وااااای !
    من عاشق این گریز های کوچک و این پلیس های با حالم !

    پاسخحذف
  2. یاد بلیط تاج محل افتادم برای هندی ها یادم نیست 10 یا 50 روپیه بود برای خارجی ها 750 روپیه تازه آقای بد اخلاق از ما 800 روپیه گرفت. هر روپیه 20 تومان.

    برایمان بنویس هر بولیویانو چند تومان ما میشود.

    خوب شد فرستادنت تو.دست مامور طلا...

    پاسخحذف
  3. سلام با شما

    آرش نورآقایی nooraghayee.com هستم.

    از طریق یکی از دوستان با وبلاگ شما آشنا شدم. سپاس از ارائه سفرنامه.

    موفق باشید و پایدار.

    پاسخحذف
  4. عه ؟؟
    همان آرشی هستی که لیدر توره و توی همشهری اینها صفحه داشت ؟؟؟

    پاسخحذف
  5. از اين كه بي خيال بازديد آثار باستاني نشدي خوشحالم . آخرش تونستي D:

    پاسخحذف