گفتم حالا که بروی من با کی فارسی حرف بزنم؟ گفت حالا اسکایپ هست. دیروز هم توی خیابانهای لیما انار پیدا کردیم.
سفر خوبی بود با همسفر همزبان. آنهم همسفری که پای همهی فلاکتهای سفر بایستد و اعتراض نکند. توی اتوبوس که بودم این جمله را نوشتم "اتوبوسمان ساعتهاست دارد در بیابان جلو میرود. هر از گاهی میتوانیم دریا را در سمت راستمان ببینیم. به جز آن، همه چیز رنگ بژ و مرده است. نه حتی یک بوتهی خار." بیست ساعت از مانکورا تا لیما توی اتوبوس نشسته بودیم. به لطف قرصهای درد عضلات بیشتر وقت را خوابیدیم. وقتی بلیط میخریدیم کلی تبلیغ کردند که صبحانه و شام همراه با بلیطمان میآید. شام یک ظرف آلومینیومی کوچک بود با یک مشت برنج، دو حبه نخود سبز، یک تکه گوشت پخته (که به گربه بدهی میگوید پیفپیف) و یک نوشیدنی یا دسر (غلیظ بود) بنفش رنگ که هیچکداممان نخوردیم. صبح هم یک کیک اندازهی کیک یزدی بهمان دادند با آب رنگی شیرین به اسم قهوه. با این پذیراییشان، هیچ جای جاده هم نمیایستاند که برویم یک بطری آب بخریم حداقل. نزدیک ظهر وسط بیابان خدا ایستادند که مردم بروند دستشویی و یا در رستوران قراضهاش (ایندفعه دیگر صد رحمت به رستورانهای جاده هراز) غذایی بخورند. توی همان بیابان خدا پیاده رفتیم تا آب پیدا کردیم برای خریدن. وقتی به لیما رسیدیم هم نیمساعتی چرخیدیم تا به یک غذاخوری برسیم و عاقبت غذای آدمیزاد بخوریم و چشمهایمان سو پیدا کند! غذاخوری، در محل همان دکهی کوچکی بود که دوسال پیش با دوستم آیرین در آن غذا خورده بودم و حالا وضعشان گرفته و یک مغازهی سه دهنه رستوران درست کردهاند اما با همان قیمتها و کیفیت. اگر گذارتان به میرافلورس در لیما رسید و نخواستید در رستورانهای لوکس محله غذا بخورید بیایید اینجا را در ضلع شمالی پارک کندی پیدا کنید. اسمش هست لوچانو (شاید هم لوچا)، همیشهی خدا هم پر از جمعیت است و شاید تا شما به اینجا برسید در اقصی نقاط شهر شعبه هم داشته باشد!
اگه تونستم از مرز وارد پرو بشوم و به لیما برسم حتمان این رستوران را هم پیدا می کنم :)
پاسخحذف