ای سرزمین سبز، ای مردم خونگرم، ای فرهنگ رنگارنگ و پر از سر و صدا، دوستتان دارم.
تجربهی چهار ماه ونیم سفر در کلمبیا یک چیز را ثابت کرد. این کشور با آن تبلیغات منفی که دربارهاش میکنند زمین تا آسمان تفاوت دارد. چهار ماه و نیم در این کشور گشتم، و جز محبت ندیدم. نه محبت اجباری و لبخند زورکی که امریکاییها تحویلم میدادند. نه. مردم کلمبیا آنقدر گرم و صمیمیاند که دور بودن از وطن و از دوستانت فراموشت میشود. آنقدر آمادهی کمک به دیگرانند که این خصلتشان را به من هم منتقل کردند. وقتی بار سنگین کسی را برایش چندقدم آنطرفتر میبردم متوجه شدم که کلمبیاییها، بیتفاوت بودن نسبت به اطرافیان را از من گرفتهاند.
میدانم که بخشی از زندگیام با این کشور گره خورده. میدانم که روزی به این سرزمین بازخواهم گشت. میدانم که روزی آدرس محل اقامتم خواهد گفت کلمبیا. اما تا آنروز، هنوز تب جهانگردی دارم، تب دیدن مکانهای جدید و آشنایی با مردم و فرهنگی متفاوت.
در اکوادر هستم. تا آخر این ماه از اکوادر و پرو عبور میکنم تا به بولیویا برسم. بولیویا برایم حالت افسونگری دارد که مرا سحر کرده، تا به نزدش بروم. میدانم آنجا تجربهای کاملا متفاوت در انتظارم است.
خوشحالم. و امید دارم
حسرت!
پاسخحذفراستی چی باعث میشه یه نفر اینطور بر همه محافظه کاریاش غلبه کنه و زندگیشو بریزه تو یه چمدون و بره؟ چه اطمینانی بوده که تو داشتی و من ندارم؟ پول؟ شغل؟ خانواده؟ جنون؟ چی؟ بگو به منم تو رو خدا!
مطمئنن پول و شغل و خانواده نبوده. جنون تا حدی! یه روز به خودم گفتم یا الان یا هیچوقت
پاسخحذفکارت خیلی درسته :)
پاسخحذفهوووم! جنون؟ قدیمیا گفتن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید! یکی دو جا میشه همراهیت کرد؟
پاسخحذفچرا که نه؟
پاسخحذفمیلم به تو میکشد و بی میلم ازت!
پاسخحذفراهنمایی کن چطور میل بزنم بهت!!!
fergolita@gmail
پاسخحذفسلام
پاسخحذفچقدر زیبا می نویسی.
تصورمون از کلمبیا نا امنی و خطر بود. حتی دوست کلمبیایی که داریم هم می گفت بگوتا خیلی نا امنه.
اما شما چقدر قشنگ زیبایی هاش رو به تصویر کشیدی.
از شجاعت و ماجرا جویت شگفت زده شدیم.
امیدواریم همیشه موفق و سالم باشی