اگر وبلاگ خوان وبلاگ قبلی من باشید حتما میدانید من به این جناب احمد رضا احمدی ارادت خاصی دارم. چند تا از کتابهای ایشان را اینجا دارم. یکی دو تا را هم هنوز توی ایران، توی کارتن کتابهایم که منتظر آمدنم هستند پنهان کرده ام. هیچ گفته ام؟ هشت سال است خواب آن یک کارتن کتاب را میبینم. در خواب میبینم دربش را باز میکنم و احمدرضا احمدی و حمید مصدق و سیاوش کسرایی و شاملو و هزار شاعر دیگر از داخل آن پر میکشند بیرون. و من از آسمان اتاقم کتاب میچینم.
جدیدا یک مجموعه از شعرهای احمدرضا احمدی پیدا کردم در مجله شعر در هنر نویسش، به نام وقت خوب مصائب. رفیق خوب شبها و لالایی خوابم شده. یک شعر کوچکش را اینجا مینویسم.
گمان، رو در روی زیبایی
این پنجره ی گشوده به دیوارهای دیروز
ما را در برابر حقیقت ها
و ناگزیری حقیقت ها
به گمان وا میدارد.
اما در سایه ی طلای گیسوان
زندگی، هرگز باطل نخواهد بود.
قسم به سرگشتگی انسان
و قسم به جبال
که دروغ، ریا نیست
دروغ قدیس خودکامه ایست
که هوای گلهای راستی را می پروراند
*
من برای کاهلان می سرایم
که به شک می انجامند
و تو خواهی ماند
و فرار تن
از فصلی
به گلی کبود
شجاعت بهاران قلب است.
*
عرفان شکوفه ها که از منطق هراس دارد
و عقل
که در قاب دژخیم استدلال
پژمردن گرفته است
می داند که داخل شدن از دری
که به انهدام روان است
دلیل بر اعتمادی بی گواه است
و این شب، در واپسین لحظات، در اندیشه روز است.
*
پس چرا از آمدن هراس دارید
در آئید
به حریر خواسته های قومی در آیید
که می داند
روبروی هر زیبایی
کاهل ترین گمان ها
نشسته است.
احمد رضا احمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر