۱۳۹۳ بهمن ۴, شنبه

یک روز صبح بیدار می‌شوم می‌بینم زبانم را قورت داده‌ام.

از آلمان شروع شد؟ نمی‌دانم، یادم نمی‌آید پیش از آلمان چقدر در برابر حرف زدن می‌ترسیدم. نه، نمی‌ترسیدم. ترکی و اسپانیولی را مردم کوچه و خیابان به من آموخته بودند، در عوض روزهای فشردن فکم تا حدی که دردش مرا به خود بیاورد از آلمان شروع شده بود. یک برش پهن از زندگی‌ام، دوران پررنگی‌ست که روابط اجتماعی‌ام خوب بود. راحت با مردم حرف می‌زدم. شوق داشتم. با صاحبخانه‌ی ترکم که خداحافظی می‌کردم می‌گفت یادت هست روز اول که آمدی یک کلمه هم ترکی نمی‌دانستی؟ شیکاگویی‌ها تشویقم می‌کردند که چقدر انگلیسی‌ات خوب است. وقتی اسپانیولی از بالای تپه‌ی مونث مذکرها و استثناها به فضای صحبت کردن بی‌تپق سرازیر شد، دوست پسر لاتینم با حیرت می‌گفت چطور انقدر خوب حرف می‌زنی؟ حتی از من هم درست‌تر حرف می‌زنی! در سفر امریکای جنوبی، روز به روز راحت‌تر حرف می‌زدم، حتی تفاوتهای گرامری مناطق مختلف خیلی سریع دستم می‌آمد. اما بیش از درست حرف زدن، بیش از چند زبان حرف زدن، خود حرف زدن است که برایم به حسرت تبدیل شده. ترکی را کاملا فراموش کرده‌ام. اسپانیولی دارد به سرعت می‌رود. حتی در انگلیسی صحبت کردن با مشکل مواجه می‌شوم. پاسخ سریعم اغلب پاسخی پر از غلط است. چرا اینطور شده‌ام؟ آیا بخاطر آشنایی نداشتن با زبان مردم این منطقه است؟ اما در هلند همه انگلیسی می‌دانند. آیا بخاطر دور بودن از فضای فکری و فرهنگی مردم اینجاست؟ مطمئنا این موضوع هم تاثیر دارد، اما امروز وقتی صحبت از تجربه‌ی حمله‌ی سگ بود، زبانم نچرخید تا ماجرای سگ سیاهی که پای راستم را گرفته بود تعریف کنم. این که دیگر ربطی به تفاوت فرهنگی ندارد. آدم بی‌صدای عجیبی شده‌ام. کم حرف بودم، اما حالا دارم تبدیل به سنگ می‌شوم. از صورتم شروع شده. اینها همه زاییده‌ی تفکرات من است؟ نه! این دیگر یک کمیت است، که تعداد کلماتی که در طول روز از دهانم خارج می‌شوند انگشت شمارند. یا... یکی بیاید مرا از خودم بیرون بکشد! 

۲ نظر:

  1. من تو یه کشور غیر انگلیسی زبان زندگی میکنمف و افت مهارت های انگلیسیم رو به چشم خودم شاهدم. فکر میکنم دلیلش اینه که هم دارم یه زبان دیگه یاد میگیرم و خیلی وقتها سعی میکنم از انگلیسی استفاده نکنم، و دلیل دیگه ش اینه که من با آدمهایی در ارتباطم که مثل خودم، زبان انگلیسی زبان دومشونه و هر کدوم ما در واقع از یه فیلتر زبانی رد میشیم و با هم حرف میزنیم. نتیجه اینه که مکالمه ی ما به انگلیسی میشه یه زبانی که دو بار ساده شده.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اینکه می‌گی رو من تو ورودم به امریکا تجربه کردم، وقتی همکلاسیها و همکارهام همه مهاجر بودند. اما در مورد حالا نمی‌تونم بندازم گردن زبان دوم مردم اینجا.

      حذف