۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

از درد پا تا پای درد

این مطلب در تاریخ ۱۷ آپریل ۲۰۱۴ در وبلاگ دیگرم، قابهای روزانه، منتشر شده بود.


با خودم می‌گویم می‌روم سفر، می‌روم سفر، بعد از اینکه بتوانم یک دکتر ارتوپد ببینم می‌روم. پای چپم خیلی دارد اذیت می‌کند. سه چهارسالی‌ست که اذیت می‌کند اما حالا دیگر اذیتش همه روزه شده. اول از درد شدید زیر پنجه شروع شد. از کار که برمی‌گشتم درد می‌کرد. صبح که از تخت پایین می‌آمدم انگار روی تخته سنگ تیزی پا گذاشته‌ام، بعد مدل راه رفتنم کمی عوض شد تا درد کمتر شود، و نتیجه این شد که درد به زیر پاشنه هم منتقل شد. سولماز می‌گوید همین طوری‌ست. آنقدر کج کج راه می‌رویم که بزند به زانو و کمرمان. آدمی که همه‌ی زندگی‌اش به پیاده روی می‌گذرد، اگر نتواند راه برود پس چه کار کند؟
ایران که بودم رفتم بیمارستان شریعتی. انترن بداخلاق گفت باید کفش پاشنه بلند بپوشی، و نرمش کنی. وقتی گفتم نمی‌توانم کفش پاشنه بلند بپوشم با تمسخر گفت همه دلشان می‌خواهد کفش پاشنه بلند بپوشند! حالا تو ناز می‌کنی؟ آنقدر رفتارش بد بود که ترجیح دادم دیگر سراغ هیچ دکتری نروم. یک کفش و یک پوتین طبی خریدم. یکی پاشنه کوتاه و یکی پاشنه دار. هر کفش جدیدی می‌پوشم فقط چند ساعت اول خوب است. بعد درد به یک شکل دیگر برمی‌گردد. همین فکر کردن به درد و خانه‌نشین شدن عصبی‌ام می‌کند توی ذهنم این درد کوچک، که تنها محدود به کف پای چپم است، دارد بزرگ می‌شود. دارد زانوهایم را آزار می‌دهد. دارد کمرم را آزار می‌دهد. این پنج طبقه بالا و پایین رفتن از پله‌ها برایم تبدیل به یک معضل شده. فلج شده‌ام، توی خانه مانده‌ام، با کسی معاشرت نمی‌کنم و در تنهایی خودم آنهم بی‌اینترنت آه می‌کشم! گفتم که، اینها همه‌اش توی ذهنم است. باورتان نشود. با همین پای پر درد هم دارم ساعتها راه می‌روم. اگرچه امروز به این نتیجه رسیدم که واقعا فکر خوبی نیست. شده‌ام مثل ماشینی که پیچ و مهره‌اش توی هم گیر کرده‌اند، اما صاحبش بدون حتی یک روغن‌کاری اصرار به ادامه‌ی کار ماشین دارد.
منتظرم ببینم این دکترها که تماس گرفتم کدامشان انگلیسی صحبت می‌کنند و چند ماه دیگر قرار است وقت ویزیت بدهند. اما باید این آخر هفته را خانه نشین باشم. دیگر پله‌ها را بالا و پایین نکنم. توی اتاقم بنشینم، پایم را دراز کنم و برای ارائه‌ی هفته‌ی آینده آماده شوم. امروز در کلاس دگرگونی اجتماعی (درباره‌ی انقلاب صنعتی در اروپا، نظام سرمایه داری و جهانی‌سازی) جو گیر شدم و وقتی استاد داشت فهرست ارائه‌ها را برای سه ماه آینده می‌خواند برای اولین ارائه داوطلب شدم. فکر کردم بهتر است همین هفته‌های اولش کلکش تمام شود و با خیال راحت به بقیه‌ی کلاسها برسم. شاید واقعا پا دردم هم بهتر شود.

بعد نوشت: 
این مشکل پا درد بالاخره با پیدا کردن یک پزشک مجرب در شهر برلین حل شد. آقای دکتر با معاینه و عکس و سونوگرافی از وجود خار پاشنه اطمینان پیدا کرد، بعد سفارش کرد که کفش پاشنه دار بپوشم، از کفی طبی مخصوص (که هر کدام صد و پنجاه یورو آب می‌خورد) استفاده کنم، نرمشهای فیزیوتراپی مخصوص کف پا انجام دهم، آمپول مخصوص به پاشنه‌ی پایم بزند، از روش درمان جدیدی به نام شاک ویو استفاده کنم که ظاهرا فوتبالیستها را با آن درمان می‌کنند، و نهایتا اگر همه‌ی اینها رفع نشد تنها راه باقی‌مانده عمل جراحی‌ست. همان روز موافقت کردم که آمپول را تزریق کند. گفت خیلی درد دارد. با یک چیزی شبیه به آچار چرخ که به یک کپسول وصل بود پایم را یخ زد تا درد را کمتر احساس کنم. وقتی سوزن سرنگ را توی پاشنه‌ام فرو کرد قیافه‌ی خودش هم توی هم رفت، گفت می‌دانم خیلی درد دارد. واقعا هم دردش زیاد بود. دو سه روز اول نمی‌دانستم درد پایم بخاطر مشکل قبلی‌ست یا بخاطر تزریق، اما کم‌کم مشخص شد که تزریق کارساز بوده و درد پایم یکمرتبه کم شد. حالا با همان کفش پاشنه دار و کفی‌های طبی و نرمشها می‌توانم راه بروم، البته پیاده‌روی‌های طولانی اذیتم می‌کند و حق انتخاب زیادی برای کفش خریدن ندارم. اما از وضعیت نیمه‌فلج بودن درآمده‌ام. برای پایان ناخوش قصه این را هم اضافه کنم که شرکت بیمه حاضر به پرداخت هزینه‌ها نشد و همه‌اش از جیب مبارک خودم رفت. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر