۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

به سمت کالی

برای رفتن به کالی به آرمنیا رفتم. در ترمینال گشتم دنبال اتوبوسی که همانموقع حرکت کند چون نمی‌خواستم مثل قبل چند ساعت در ترمینال بنشنم. بالاخره از یک شرکت بلیط خریدم و سوار شدم. اتوبوس را مینی‌بوسهای قراضه ده سال پیش در مسیر ساحل مازندران در نظر بگیرید و من آخرین مسافر. اتوبوس کاملا پر بود و تنها در انتهای آن، جایی که پنج صندلی دارد چهارتا کلمبیایی قلچماق نشسته بودند و صندلی وسط را نیمه خالی گذاشته بودند! کمی جابجا شدند و جا برای نشستنم باز کردند. یک چیزی که فقط در کلمبیا دیده‌ام این است که مسافرها وقتی سوار می‌شوند به بقیه افراد حاضر روزبخیر یا عصر بخیر می‌گویند. دارد برای من هم عادت می‌شود!
اتوبوس که راه افتاد، راننده سی‌دی موزیک کلمبیایی اش را روشن کرد. تصورش را بکنید، جاده‌های پر پیچ و خم و منظره‌ی سبز سبز و موزیک کومبیا و واجناتو، در اتوبوسی که تقریبا همه اهالی‌اش همدیگر را می‌شناختند و پاکتهای میوه و خوراکی یا آبمیوه دائما بین مسافرها درحال رفت و آمد بود. کم‌کم چشمها سنگین می‌شد و موسیقی مثل لالایی عمل می‌کرد. سه چهار ساعت مسیر را تصور بفرمایید که همه در خواب هستند و با هر پیچ جاده به جهت مخالف خم می‌شوند. چیزی شبیه به باد در گندمزار!

توضیح: نشستن بین چهار قلچماق کلمبیایی ترس ندارد. همه خوشرو هستند و برخوردشان صمیمانه است. خبری از دستمالی شدن و بی‌احترامی نیست. تنها مشکل این است که وقتی به خواب بروند جایت تنگتر می‌شود. چیزی که ترس دارد این است که نمی‌دانی در این اتوبوس که در آن نشسته‌ای شاید راهزنی وجود داشته باشد که در بیابانهای بین راه اسلحه‌ای بیرون بیاورد و دار و ندارتان را بخواهد. این تصوری‌ست که در ذهن ما ایجاد کرده‌اند و هنوز به عینه ندیده‌ام یا از مسافر دیگری نشنیده‌ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر