۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

بوکه‌ته Boquete

بوکه‌ته یه شهر خیلی کوچیک و تا حدود زیادی توریستی در شمال پاناماست. شهر در کنار پارک آمیستاد Parque Nacional Amistad و قله‌ی آتشفشانی بارو Volcan Baruواقع شده و نسبت به همه جای پاناما که آب و هوای شرجی و بسیار گرم دارند، اینجا هوا بسیار لطیف و خنکه و مردم برای خنک شدن، آخر هفته هاشون رو در این شهر کوچیک و پارک اطرافش میگذرونند. برای رسیدن به بو‌که‌ته از هر طرف پاناما اول باید به شهر داوید David رفت. در ترمینال شهر داوید، سوار اتوبوسهای نارنجی رنگ مدرسه میشین که در طول یکساعت مسیر، انقدر تغییر دمای هوا داره که شاید بد نباشه یه ژاکت یا پتوی سبک تو بار و بندیلتون دم دست داشته باشید!
به محض ورود به شهر، به اتفاق همسفر به دنبال هاستلمون گشتیم و شانس آوردیم که دو تخت آخر هاستل رو گرفتیم چون از قبل رزرو نکرده بودیم. از همه چیز بامزه‌تر اسپانیولی حرف زدن من و دختری که تو هاستل کار می‌کرد بود، من از امریکا و اون از انگلیس!! برو و بچ جمع شده در هاستل کلی از دستمون خندیدن!
از خاطرات نه‌چندان خوب این سفر مسمومیت شدید من در همون شب اول بود. شب اول به اتفاق یه سری جوونهای نروژی به بار رفته بودیم و اونجا یه قاشق سه‌ویچه ( یک نوع غذای دریایی که با ماهی خام درست میشه) خوردم. یه قاشق امتحان کردن همان و نیم ساعت بعد سر توی کاسه توالت استفراغ کنان همان. همون کف دستشویی از هوش رفتم! همسفر که یه کلمه هم اسپانیولی بلد نبود با وحشت اینور اونور میرفت تا یه تاکسی پیدا کنه من رو برسونه بیمارستان، و شهر فسقلی، تو اون ساعت صبح یه تاکسی هم نداشت. اغلب کسانی هم که منو تو اون وضع دیده بودن به خیالشون تگری زدم و زود خوب میشم، به خیالشون نبود. البته من که هر بار چشمم رو باز می‌کردم خودمو جای جدیدی میدیدم و تنها راهی که دنبالش می‌گشتم راه توالت بود! بگذریم!
صبح روز بعد با صدای توپ (واقعا توپ بود!) و موسیقی بسیار بلند بیدار شدیم. نود و نهمین سالگرد درست شدن شهر بود و از هفت صبح برنامه و فستیوال بود. کسی نمی‌دونست فکر می‌کرد از قصد بلندگوهای قوی‌شون رو به طرف پنجره‌های هاستل ما گرفته‌ن تا تلافی سروصدای دیشب بچه‌ها رو در بیارن. توی این سر و صدا نمیدونم چطور بعضی از بچه‌های هاستل هنوز میتونستن بخوابن. بخاطر ضعف شدید جسمی‌م و سرگیجه، برنامه صعود شبانه به قله رو به هم زدیم. اما روز بعد به گردش رفتیم، زیر یه آبشار دوش گرفتیم و از قدم زدن توی مه لذت وافر بردیم. شب سوم کوله‌ها رو برداشتیم و شبانه توی پارک آمیستاد دنبال راهنمامون راه افتادیم تا به یه کمپ خصوصی بریم و شب اونجا آتیش روشن کنیم و بخوابیم.

تنها چیزی که من رو زنده نگه می‌داشت! دستبندم رو اینجا گم کردم:-(


لباس رقصهای محلی بوکه‌ته




سمت چپ موز سمت راست پلاتانو(پلانتین) که چیپسش محشره!!!


 کاپوچینو :-)

پاناما سرزمین تنوع گلها و پرنده‌هاست

بوکه‌ته از بالا

درختهای موز

با اریک آشنا شوید! 

آقای میوه‌فروش

گوجه درختی واقعی در واقع به اینها میگن. من مزه‌ش رو دوست نداشتم

اتوبوسی که ما رو به داوید برمی‌گردوند

خانمها با لباس محلی 

عالی برای عکس گرفتن

همسفر در حال نشون دادن عکس بچه مدرسه‌ای ها

نذر کنار خیابون. اغلب به یادگار کسانی که کشته شده‌ن. یا برای حفظ مسافرها

بازهم گل!

این عکس برای دوستان صخره‌نورد

یادگاری

به سمت آبشار

میوه‌ی قهوه. میوه‌های قرمز رسیده و قابل چیدن هستن. بنابراین برداشت قهوه یه کار دائمیه

پل طنابی؟؟ همون که آرزوی خیلی‌هاست؟؟؟


همسفر

خنک ترین دوش دنیا!!

در راه برگشت

به سوی کمپ

آرامش دور از شهر




و خاطره‌ی خوب از شهری که صلح توش موج میزد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر