کوزکو Cusco که به زبان خود اینکاهای منطقه Qusqu نوشته میشه پایتخت امپراطوری اینکا بود، تا زمانی که پیسارو و سایر اسپانیاییها ریختن و اشغالش کردن، در ۱۵۳۳ میلادی. شهریه در ارتفاعات کوههای آند، به طرز فجیعی توریستی و به طرز غیرقابل باوری دلنشین. سفر من به این شهر تاریخی دریکی از روزهای ماه جولای اتفاق افتاد. به همراه همسفرم، سوار اتوبوس دوطبقه شدیم تا بتدریج از گرمای بیست درجهی آرهکیپا طی نه ساعت به سرمای منهای سه درجه شهر کوزکو وارد بشیم و تا ماتحتمون یخ بزنیم!
رسیدن به کوزکو، برای من و همسفرم که هر دو دانشجوی باستانشناسی بودیم، مثل تحقق یه آرزو بود. یادمه ساعت شیش صبح به شهر رسیدیم و تا هاستل تاکسی گرفتیم، صاحب هاستل یه خانم مسن بسیار نازنین بود که از ما مثل خواهرزادههای خودش استقبال کرد. کوله ها رو توی انبار گذاشتیم و رفتیم به مرکز شهر (پلاسا د آرماس Plaza de Armas یعنی میدان رژه نظامی که اصولا میدون اصلی هر شهری در امریکای جنوبی به این اسم نامیده میشه) تا دنبال جایی بگردیم که صبحانه بخوریم. وارد میدون که شدیم، و توی مه صبحگاهی ابهت کلیسای جامع کوزکو رو دیدیم، دیگه روی پا بند نبودیم. هیجان عجیبی توی دلمون بود. انگار به بزرگترین آرزوی زندگیمون رسیده بودیم.
برای ما که قبل از تصمیم سفر، پروژههای تحقیقی چندتا از باستانشناسهای امریکایی رو دیده بودیم، کوزکو ابهت دیگهای داشت. حالت غمگین شهر احاطه شده بین کوههای بلند و معماری شهر باعث میشد ما فقط سکوت کنیم و به زیباییهای این شهر خیره بشیم.
کوزکو آدم رو یاد تنهاییهای خودش میندازه. کوچههایی که توشون هنوز میشه صدای تمدنهای گذشته رو شنید.
شهری که با رنگ خنثی و بیهیجانش چنان عاشقتون میکنه که همیشه آرزوی برگشت کنید
کوزکو در منطقهای واقع شده که بهش میگن درهی مقدس Valle Sagrado. متشکل از چندین منطقهی باستانشناسی و چند روستای قدیمی که میگن روح اینکا هنوز اونجا جریان داره. اگر روزی به این شهر قدم گذاشتین، قبل از هر چیز به زیارت معبد خورشید برین. میگم زیارت، چون اونجا به عظمت انسانهایی پی میبرین که چنین جایی رو با دست خالی بنا کردن، تا طبیعت رو بپرستن.
کُریکانچا Coricancha یا به خط کچوا Quri Kancha یا معبد خورشید El Templo del Sol ساختمونیه که نصفش اینکاست و نصفش اسپنیارد. نیمهی اینکا استوار توی زمین ریشه کرده، دیوارهاش نقص ندارند، و در زلزلههای شدید حتی یکذره تکون نخوردن. نیمهی بالایی یا نیمهی اسپنیارد (اسپانیایی) روی نیمهی اینکا ساخته شد. اسپانیاییها روی تمام دیوارهای اینکا رو با گچ پوشوندن و طرحهای مسیحی کشیدند و به مردم باقیمونده از جنگ و بیماری گفتند که ما معبد دروغین شما رو نابود کردیم، و شما از این به بعد باید خدای ما رو بپرستید. نیمهی اسپانیایی یا کلیسای سنتو دومینگو با هر زلزله تقریبا به طور کامل از بین رفت.
عکس بالا کلیسای سنتو دومینگو روی باقیموندهی معبد کُریکانچا، قسمت خاکستری رو نشون میده. عکس رو بزرگ کنید تا ببینید اون قسمت خاکستری یه دیوار بدون نقصه، نه یه صخرهی تراشیده شده.
وقتی من و همسفرم به داخل معبد رفته بودیم و درحال تماشای عظمت ساختمون بودیم، به طور اتفاقی تو گروه دانشجوهای بلژیکی قرار گرفتیم که یه راهنمای اسپانیولی زبون، در حال توضیح بود. هیجان و احساس غروری که توی صحبتهای این راهنما موج میزد، به لذت ما از این بازدید صد برابر اضافه کرد و چقدر خوشحال بودیم که مجبور نبودیم حرفهای ترجمه شدهی یه راهنما که با انگلیسی آشنایی مختصری داشت رو گوش بدیم.
راهنمای ما با عشق به گذشتهش و با غرور به تمدنش برای ما توضیح داد که این سنگهای بینقص، بدون دستگاه برش، و تنها با چکش زدن بوجود اومدن، و قطعات مثل پازل توی هم رفتن، و برنز مذاب توی منافذشون ریخته شده، تا از این سنگها، یه دیوار ساخته بشه، که از صخره هم مقاومتر باشه. برای ما گفت که اسپانیاییها به خیال اینکه برنز به کار رفته توی دیوارها، طلاست، قسمت بزرگی از معبد رو خراب کردند. بعد کلیسای سنتو دومینگوشون رو روی باقیموندهی بنا ساختند، و بعدها شاهد خراب شدن کلیسا و پا برجایی بنای اینکا بودند.
توی معبد دو اتاق وجود داشت. اتاق خورشید و اتاق ماه. هر دو اتاق کاملا شبیه ساخته شده بودن. اتاق خورشید حاوی مجسمههای طلا بود و اتاق ماه حاوی مجسمههای نقره. اتاق خورشید اتاق مردها بود و اتاق ماه، اتاق زنها. و این تقسیم بندی فقط تقسیم بندی رنگ بود و ارزش هر دو فلز برای اینکاها یکی بود.
بعد از تماشای معبد خورشید، همهی شهر برای آدم یه حالت مقدس پیدا میکرد. انگار تمام دیوارهای پازل شدهی شهر با آدم حرف میزدند و از گذشتهشون میگفتند. دیوار معروف دوازده زاویه Doce angulos در واقع اشاره به این سنگه که دوازده ضلع داره تا توی پازل جا بگیره، و مهمترین مثال برای نشون دادن ظرافت و کمال هنر اینکاست
سفر به کوزکو و درهی مقدس، شاید بهترین سفر در تمام عمرم بوده. سفری که من رو با مردمی پیوند داد که به اندازهی ما به گذشتهشون افتخار میکنند. مردمی که حق دارن به گذشتهشون افتخار کنند. مردمی که امروز، گمشدهن. روی پلههای کلیسای جامع میشینن و گدایی میکنن. مردمی که چشمشون به دست یک عده توریست بی غمه، تا شاید سکهای به اونها بدن، و از لباسهای محلیشون عکس بگیرن یا صنایع دستیشون رو بخرن. مردمی که هویت خودشون رو گم کردن، اما کمکم، دارن جستجوش میکنن.
رسیدن به کوزکو، برای من و همسفرم که هر دو دانشجوی باستانشناسی بودیم، مثل تحقق یه آرزو بود. یادمه ساعت شیش صبح به شهر رسیدیم و تا هاستل تاکسی گرفتیم، صاحب هاستل یه خانم مسن بسیار نازنین بود که از ما مثل خواهرزادههای خودش استقبال کرد. کوله ها رو توی انبار گذاشتیم و رفتیم به مرکز شهر (پلاسا د آرماس Plaza de Armas یعنی میدان رژه نظامی که اصولا میدون اصلی هر شهری در امریکای جنوبی به این اسم نامیده میشه) تا دنبال جایی بگردیم که صبحانه بخوریم. وارد میدون که شدیم، و توی مه صبحگاهی ابهت کلیسای جامع کوزکو رو دیدیم، دیگه روی پا بند نبودیم. هیجان عجیبی توی دلمون بود. انگار به بزرگترین آرزوی زندگیمون رسیده بودیم.
برای ما که قبل از تصمیم سفر، پروژههای تحقیقی چندتا از باستانشناسهای امریکایی رو دیده بودیم، کوزکو ابهت دیگهای داشت. حالت غمگین شهر احاطه شده بین کوههای بلند و معماری شهر باعث میشد ما فقط سکوت کنیم و به زیباییهای این شهر خیره بشیم.
کوزکو آدم رو یاد تنهاییهای خودش میندازه. کوچههایی که توشون هنوز میشه صدای تمدنهای گذشته رو شنید.
شهری که با رنگ خنثی و بیهیجانش چنان عاشقتون میکنه که همیشه آرزوی برگشت کنید
کوزکو در منطقهای واقع شده که بهش میگن درهی مقدس Valle Sagrado. متشکل از چندین منطقهی باستانشناسی و چند روستای قدیمی که میگن روح اینکا هنوز اونجا جریان داره. اگر روزی به این شهر قدم گذاشتین، قبل از هر چیز به زیارت معبد خورشید برین. میگم زیارت، چون اونجا به عظمت انسانهایی پی میبرین که چنین جایی رو با دست خالی بنا کردن، تا طبیعت رو بپرستن.
کُریکانچا Coricancha یا به خط کچوا Quri Kancha یا معبد خورشید El Templo del Sol ساختمونیه که نصفش اینکاست و نصفش اسپنیارد. نیمهی اینکا استوار توی زمین ریشه کرده، دیوارهاش نقص ندارند، و در زلزلههای شدید حتی یکذره تکون نخوردن. نیمهی بالایی یا نیمهی اسپنیارد (اسپانیایی) روی نیمهی اینکا ساخته شد. اسپانیاییها روی تمام دیوارهای اینکا رو با گچ پوشوندن و طرحهای مسیحی کشیدند و به مردم باقیمونده از جنگ و بیماری گفتند که ما معبد دروغین شما رو نابود کردیم، و شما از این به بعد باید خدای ما رو بپرستید. نیمهی اسپانیایی یا کلیسای سنتو دومینگو با هر زلزله تقریبا به طور کامل از بین رفت.
عکس بالا کلیسای سنتو دومینگو روی باقیموندهی معبد کُریکانچا، قسمت خاکستری رو نشون میده. عکس رو بزرگ کنید تا ببینید اون قسمت خاکستری یه دیوار بدون نقصه، نه یه صخرهی تراشیده شده.
وقتی من و همسفرم به داخل معبد رفته بودیم و درحال تماشای عظمت ساختمون بودیم، به طور اتفاقی تو گروه دانشجوهای بلژیکی قرار گرفتیم که یه راهنمای اسپانیولی زبون، در حال توضیح بود. هیجان و احساس غروری که توی صحبتهای این راهنما موج میزد، به لذت ما از این بازدید صد برابر اضافه کرد و چقدر خوشحال بودیم که مجبور نبودیم حرفهای ترجمه شدهی یه راهنما که با انگلیسی آشنایی مختصری داشت رو گوش بدیم.
راهنمای ما با عشق به گذشتهش و با غرور به تمدنش برای ما توضیح داد که این سنگهای بینقص، بدون دستگاه برش، و تنها با چکش زدن بوجود اومدن، و قطعات مثل پازل توی هم رفتن، و برنز مذاب توی منافذشون ریخته شده، تا از این سنگها، یه دیوار ساخته بشه، که از صخره هم مقاومتر باشه. برای ما گفت که اسپانیاییها به خیال اینکه برنز به کار رفته توی دیوارها، طلاست، قسمت بزرگی از معبد رو خراب کردند. بعد کلیسای سنتو دومینگوشون رو روی باقیموندهی بنا ساختند، و بعدها شاهد خراب شدن کلیسا و پا برجایی بنای اینکا بودند.
توی معبد دو اتاق وجود داشت. اتاق خورشید و اتاق ماه. هر دو اتاق کاملا شبیه ساخته شده بودن. اتاق خورشید حاوی مجسمههای طلا بود و اتاق ماه حاوی مجسمههای نقره. اتاق خورشید اتاق مردها بود و اتاق ماه، اتاق زنها. و این تقسیم بندی فقط تقسیم بندی رنگ بود و ارزش هر دو فلز برای اینکاها یکی بود.
بعد از تماشای معبد خورشید، همهی شهر برای آدم یه حالت مقدس پیدا میکرد. انگار تمام دیوارهای پازل شدهی شهر با آدم حرف میزدند و از گذشتهشون میگفتند. دیوار معروف دوازده زاویه Doce angulos در واقع اشاره به این سنگه که دوازده ضلع داره تا توی پازل جا بگیره، و مهمترین مثال برای نشون دادن ظرافت و کمال هنر اینکاست
سفر به کوزکو و درهی مقدس، شاید بهترین سفر در تمام عمرم بوده. سفری که من رو با مردمی پیوند داد که به اندازهی ما به گذشتهشون افتخار میکنند. مردمی که حق دارن به گذشتهشون افتخار کنند. مردمی که امروز، گمشدهن. روی پلههای کلیسای جامع میشینن و گدایی میکنن. مردمی که چشمشون به دست یک عده توریست بی غمه، تا شاید سکهای به اونها بدن، و از لباسهای محلیشون عکس بگیرن یا صنایع دستیشون رو بخرن. مردمی که هویت خودشون رو گم کردن، اما کمکم، دارن جستجوش میکنن.
سفر رو دوست دارم. سفرنامه خوندن رو دوست دارم. نشستم وبلاگتو از اول سر حوصله میخونم... سر کار، دانشگاه، اتوبوس؛ هرجا که وقت شه. این پستت دیوونم کرده، سختم شده تو خونه بشینم. فردا میرم دماوند فرا.
پاسخحذف