۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

گه گیجه

یعنی سی و پنج سال از زندگی گه ات گذشته باشد اما هنوز ندانی به چه گهی میخواهی برسی
یعنی پنج سال توی سر خودت بزنی تا به یک زبان گه دیگر درس بخوانی اما وقتی تمام شد ندانی این دیگر چه گهی بود که خوردی. که هیچ گهی از این قضیه در نمی‌آید جز وامهایی که تلنبار شده اند روی هم و حالا باید اسیر یک شهر و کشور گه باشی تا آنها را باز پرداخت کنی. بعد هم تا کمر فرو بروی توی یک دنیای گه سرمایه داری که حتی یک ذره، یک پشیز، یک ارزن برای آدمهایش ارزش قایل نیست. آدمها برایش شماره اند و منفعت. از بیماران بیمارستانش گرفته تا دین دارهای کلیسا رو اش. بعد در سالروز تولد یک آزادمرد رویای امریکاییشان را به نازلترین قیمت به تو خواهند فروخت. به قیمت حراج. به قیمت آتش زدن به مال و جان و وجدان و انسانیت...
گه گیجه یعنی آواره بودن، در به در شدن توی دنیایی که نمیدانی کجایش میخواهی باشی. شهری که از آن رانده شدی، یا شهری که از هوای متعفن اش هر روز بیمار تر میشوی. شهری که آگهی های چندین میلیون دلاری تبلیغاتی شان را به خوردت میدهند با مصنوعی ترین لبخند. و تو میدانی لبخندشان چه دروغی ست. و پشت آن دروغ شاید. آدمی. تنها. مثل. خودت... آدمی.که.خودش.را.گم کرده. شاید.
آدمی که رویاهایش را فراموش کرده. چون هیچ جا روی هیچ کاغذ پاره ای ننوشته تا یادش بماند و یک روزی برود سراغ دفترهایش تا آن نوشته را دوباره بخواند.
آدمی که مثل خودت گه گیجه گرفته. و. شاید. هنوز...

۱ نظر:

  1. ای وای. چی شده؟ چرا عاصی شدی؟ البته خب پیش میاد. منهم اینطوری می شم. امیدوارم زود در بیای از این گ.ه گیجی!

    از شما بعیده اینطوری بگی. شما که انسان شناسی بلدی؟ رسم و سیستم آره همینیه که میگی. ولی شما ایا فقط یاد گرفتی که آدمها چی هستن و ایا یاد نگرفتی چطوری زندگی کنی در کنار این سیستم؟ ایمیل می کنم.

    پاسخحذف