چند روزی اینترنت ندارم. همخونه ای قبلی که قبض اینترنت به اسمش بود اسباب کشی کرد و رفت و صد البته اینترنت رو هم با خودش برد! با اینکه از رفتن این همخونه ای خوشحالیم اما از نداشتن اینترنت ناراحت! منتظریم اون یکی از سفر اروپاش برگرده تا با هم چاره ای برای این بی اینترنتی بیندیشیم. الان هم دارم از خدمات صد در صد مجانی دانشگاه استفاده میکنم.
در این دوران کوتاه بی اطلاعی الکترونیکی، وقت پیدا کردم دو تا فیلم ببینم، پنج خط از داستانم رو بنویسم! پونزده رج بافتنی ببافم!!! و ساک سفرم رو ببندم. اما از اونجا که تلویزیون و حتی رادیو ندارم کاملا از اوضاع جهان بی خبر بودم و وقتی صبح از خونه اومدم بیرون از دیدن شهر سفیدپوش شده بسی تعجب کردم!! باید حالا که فرصت اطلاع یابی اینترنتی هست ببینم اوضاع هوا در دو روز آینده چطور خواهد بود. آیا هواپیمامون سرسره بازی خواهد کرد یا خیر!!
عازم هیوستون تگزاس هستم. میرم تا سه تا دوست قدیمی رو ببینم. پیش بینی میکنیم که سفر خیلی خوبی باشه اما چون پیش بینی های ما مثل هواشناسیه بهتر که پیش بینی نکنیم! بعد از اون میرم به دیدار خانواده. برادرم رو هم میبینم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم! قبلا هم گفتم که این برادر کوچیکه یه طرف، همه خانواده و فک و فامیل یه طرف. خیلی عزیزه برام.
بالاخره این آقای مسئول فارغ التحصیلی ما از سفر برگشت و جواب داد. طبق محاسبات این آقا بنده نه تنها دو واحد کم ندارم، بلکه دو واحد هم زیادی دارم و نباید نگران فارغ التحصیلیم باشم. لا اقل باعث شد یه نفس راحت بکشم. اما سیستم رایانه ای دانشگاه هنوز حرف این جناب رو قبول نداره و مثل اینکه باید به زور متوسل شد!!
کار هم، همچنان به همون وضعیت. بخاطر سفرهای پیاپی هم دنبال کار جدید نمیتونم برم. تصمیم گرفتم با خونسردی به سفرهام برم و بی خیال دنیا و مال دنیا شوم! (راه حل فرایی!)
دیشب فیلمهای سفر اخیر به پرو رو تماشا میکردم. بازم به خودم گفتم، من اینجا چی کار میکنم آخه...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پَس پُست برای پست یکی مانده به این(!): انجماد مغز در ایالات متحده امریکا بیماری بسیار شایعی ست که کمترین توجه و اهمیت به آن مبذول میگردد. عوامل ابتلا به این صورت میباشد که در مملکتی زندگی کنید که برای هر چیزی که فکرش را میکنید یک محصول تولید شده باشد و احتیاجی نباشد خدای ناکرده شما مغزتان را به کار بیندازید و درباره ساختن چیزی فکر کنید. کارت پستالها از قبل نوشته ای داخلشان اضافه شده، بوم های نقاشی از قبل طرحهایی روی خود اتود شده دارند، هر چیزی که خراب میشود، ولو تنها یک سیم کوچکش قطع شده باشد راهی سطل زباله میشود چون برای باز کردن دستگاه مربوطه پیچ تعبیه نشده و اگر خیلی زور بزنید، میخ پرچهای دستگاه مربوطه را شکسته، بعد از زخمی کردن دست خودتان و شکستن کامل دستگاه، آن کاری را انجام میدهید که از قبل تعیین شده بود، آنرا به زباله دان می اندازید و میروید یک نو اش را میخرید. اینجا خلاقیت وجود خارجی ندارد. همه چیز برایتان خلق شده. پس بنشینید و کیلو کیلو آگهی های تبلیغاتی نشخوار کنید و اصلا هم نگران انجماد مغز خود نباشید. چون همیشه دیگران فکر همه چیز بوده اند.
از نشانه های بیماری آنکه یک صفحه سفید و یک مداد بگذارند جلویتان و شما ساعتها مداد را در دست بچرخانید و به صفحه سفید زل بزنید و هیچ چیز برای ثبت روی کاغذ سفید توی ذهن یخ زده شما ظاهر نشود.
همین
در این دوران کوتاه بی اطلاعی الکترونیکی، وقت پیدا کردم دو تا فیلم ببینم، پنج خط از داستانم رو بنویسم! پونزده رج بافتنی ببافم!!! و ساک سفرم رو ببندم. اما از اونجا که تلویزیون و حتی رادیو ندارم کاملا از اوضاع جهان بی خبر بودم و وقتی صبح از خونه اومدم بیرون از دیدن شهر سفیدپوش شده بسی تعجب کردم!! باید حالا که فرصت اطلاع یابی اینترنتی هست ببینم اوضاع هوا در دو روز آینده چطور خواهد بود. آیا هواپیمامون سرسره بازی خواهد کرد یا خیر!!
عازم هیوستون تگزاس هستم. میرم تا سه تا دوست قدیمی رو ببینم. پیش بینی میکنیم که سفر خیلی خوبی باشه اما چون پیش بینی های ما مثل هواشناسیه بهتر که پیش بینی نکنیم! بعد از اون میرم به دیدار خانواده. برادرم رو هم میبینم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم! قبلا هم گفتم که این برادر کوچیکه یه طرف، همه خانواده و فک و فامیل یه طرف. خیلی عزیزه برام.
بالاخره این آقای مسئول فارغ التحصیلی ما از سفر برگشت و جواب داد. طبق محاسبات این آقا بنده نه تنها دو واحد کم ندارم، بلکه دو واحد هم زیادی دارم و نباید نگران فارغ التحصیلیم باشم. لا اقل باعث شد یه نفس راحت بکشم. اما سیستم رایانه ای دانشگاه هنوز حرف این جناب رو قبول نداره و مثل اینکه باید به زور متوسل شد!!
کار هم، همچنان به همون وضعیت. بخاطر سفرهای پیاپی هم دنبال کار جدید نمیتونم برم. تصمیم گرفتم با خونسردی به سفرهام برم و بی خیال دنیا و مال دنیا شوم! (راه حل فرایی!)
دیشب فیلمهای سفر اخیر به پرو رو تماشا میکردم. بازم به خودم گفتم، من اینجا چی کار میکنم آخه...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پَس پُست برای پست یکی مانده به این(!): انجماد مغز در ایالات متحده امریکا بیماری بسیار شایعی ست که کمترین توجه و اهمیت به آن مبذول میگردد. عوامل ابتلا به این صورت میباشد که در مملکتی زندگی کنید که برای هر چیزی که فکرش را میکنید یک محصول تولید شده باشد و احتیاجی نباشد خدای ناکرده شما مغزتان را به کار بیندازید و درباره ساختن چیزی فکر کنید. کارت پستالها از قبل نوشته ای داخلشان اضافه شده، بوم های نقاشی از قبل طرحهایی روی خود اتود شده دارند، هر چیزی که خراب میشود، ولو تنها یک سیم کوچکش قطع شده باشد راهی سطل زباله میشود چون برای باز کردن دستگاه مربوطه پیچ تعبیه نشده و اگر خیلی زور بزنید، میخ پرچهای دستگاه مربوطه را شکسته، بعد از زخمی کردن دست خودتان و شکستن کامل دستگاه، آن کاری را انجام میدهید که از قبل تعیین شده بود، آنرا به زباله دان می اندازید و میروید یک نو اش را میخرید. اینجا خلاقیت وجود خارجی ندارد. همه چیز برایتان خلق شده. پس بنشینید و کیلو کیلو آگهی های تبلیغاتی نشخوار کنید و اصلا هم نگران انجماد مغز خود نباشید. چون همیشه دیگران فکر همه چیز بوده اند.
از نشانه های بیماری آنکه یک صفحه سفید و یک مداد بگذارند جلویتان و شما ساعتها مداد را در دست بچرخانید و به صفحه سفید زل بزنید و هیچ چیز برای ثبت روی کاغذ سفید توی ذهن یخ زده شما ظاهر نشود.
همین
حالا تا اینترنت دارین لطفا یه ایمیل به من بزنین یا ایمیلتون رو برام بنویسین. ممنون می شم. کاره دیگه. تو ایران به هیچ وبلاگ و اینترنتی اعتباری نیست!
پاسخحذف