۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

خوراکیها

از خوراکیهای کشور پاناما قبلا توی پست‌های قبلی نوشتم. پاناما بهترین نوشیدنی‌ها رو داره (بین کشورهایی که من دیدم) و بخاطر آشامیدنی بودن آب شهری، آدم با خیال راحت توی پیاده‌رو و سر چهار راه از دستفروشها نوشیدنی می‌گیره و از شر گرما و شرجی راحت میشه. 

این نوشیندنی یخی (یه جورایی مثل آب طالبی خودمون) از میوه‌ای به اسم پاپایا درست میشه که قد و قواره و شکلش مثل کدوهای گنده‌ست. خودش نارنجی رنگه و هسته‌هاش هم گرد و سیاهرنگ هستن. کلا میوه‌ی جالبیه و خیلی‌ها برای صبحانه یا عصرانه قاچ می کنن و می‌خورن. عکس از پاپایا ندارم اما میتونین تو اینترنت پیدا کنین.
پاناماسیتی- پاناما
نارگیل تازه که با دم و دستگاه نجاری کله‌ش سوراخ می‌شه و یه نی توش قرار می‌گیره. احتیاح به اضافه کردن هیچ شیرینی‌ای هم نداره

پاناماسیتی- پاناما

 سوپ دریایی Sopa de mariscos. مخلوطی از جانوران دریایی تازه صید شده مثل میگو و هشت‌پا و عروس دریایی و  خیلی‌ها که براشون معادل فارسی نداریم. از نظر مزه، بعد از سوپی که در گواتمالا و بعد در شیلی خوردم مقام سوم رو داره. تو شهرهای ساحلی حتما به بازار ماهی‌فروشها سر بزنید و از رستورانهای اطراف این بازارها غذا بگیرید. این ناهار ما در طبقه دوم بازار ماهی‌فروشها بود.
پاناماسیتی- پاناما
Seviche de Corvina سبیچه‌ی کُربینا که یه جور ماهی بزرگه ( در اندازه‌های اوزون برون) و بسیار خوشمزه‌ست. این نوع ماهی رو می‌شه تو اکثر بندرهای اقیانوس آرام پیدا کرد.
پاناما سیتی- پاناما
Sineguela سینه خوئه‌لا همون میوه‌ایه که در گواتمالا بهش jocote خوکوته می‌گن. خوشمزه با هسته‌ی بزرگ.
پاناماسیتی- پاناما

میگو پلو. اون دوتا استوانه اسمشون یادم نیست اما از خمیر آرد ذرت درست شده‌ن. سفیده با کره مخلوطه و کرم رنگه با کاکائو. بعد توی برگ موز یا بلال پیچیده می‌شن و بخارپز می‌شن.
چیتره- پاناما
اینهم اصل غذا پیچیده شده در برگ موز 
ویه مدل دیگه‌ش که توی برگ بلال پیچیده شده. 

این عکس پایین تابلوش اشتباهه. خب من اونموقع نمی‌دونستم پرنیل یعنی سردست خوک و فکر کردم منظور تابلو اینه که اینها یوکای درست شده توی فر (al horno) هستن، اما اینها همون یوکای سرخ‌شده Yuca frita بودند که همه‌جا تو امریکای لاتین پیدا می‌شه. سمت راست، جلو، پلانتین سرخ‌شده Platano frito و عقب خوراک لوبیا مخلوط با گوشت خوک.
داوید- پاناما
لوبیاپلو (البته با لوبیا چیتی) در کنارش یه ظرف لوبیای اضافه، سیب‌زمینی آب‌پز، وپلاتانوی سرخ شده(شیرین) 
بوکه‌ته- پاناما 

 غذای مکزیکی در پاناما! بیستک یا استیک مکزیکی روی تابه‌ی چدنی به همراه لوبیا و پنیر رنده شده و دو سه‌تا چیپس ذرت و یه سیب‌زمینی تنوری. هنوز داشت جلز و ولز می‌کرد که آوردنش سر میز.
آب آناناس
بوکاس دل تورو- پاناما
صبحانه در هتل! وقتی خودمون رو یه کم تحویل گرفتیم. نون تست فرانسوی با آناناس و شربت غلیظ به همراه کاپوچینو و امواج دریا و آرامش.
بوکاس دل تورو- پاناما
فیله‌ی ماهی سرخ شده در کنار پلاتانوی سرخ شده (سبز) و یه کم سالاد. عالی!
بوکاس دل تورو- پاناما


بازم هتل بازم تحویل! املت مدیترانه‌ای توی ظرف چدنی. 
بوکاس دل تورو- پاناما

خوراکیها

یکی از لذتهای سفر آشنایی با خوراکیهای متفاوت و جدیده. امروز چند تا از این خوراکیها، متعلق به کشور پرو رو معرفی می‌کنم.

Seviche سبیچه (یا سِویچه. بستگی داره تو کدوم کشور صحبت می‌کنید) معروفترین غذای دریایی در امریکای لاتینه. انواع مختلف داره. ماهی یا سایر غذاهای دریایی یا حتی سبیچه‌ی سبزیجات. نکته‌ی مهم خام بودن و صد البته تازه بودن مواد غذاییه. مواد سبیچه با آب لیموی تازه و پیاز خلال شده مخلوط می‌شه و در همون روز به فروش می‌رسه. این سبیچه که می‌بینین Seviche mixto یا سبیچه‌ی مخلوط نام داره که از ماهی و میگو و گوش ماهی و سایر جانوران دریایی توش استفاده شده و همه خام! دو طرف ظرف یه برش بلال دانه درشت پرویی رو میبینید و اون نارنجی‌ها هم سیب زمینی شیرین آب‌پز شده. سس تند معروف Aji آخی هم اون بالاست.
 لیما- پرو

Cafe Cortado یا قهوه‌ی کوتاه. اسپرسوی غلیظ با یک‌سوم فوم شیر که برای کاپوچینو استفاده می‌شه. با همه‌ی قواره‌ی کوچیکش تلخ‌تر و البته قوی تر از کاپوچینوئه. 
لیما- پرو

Causa کاوسا غذای معروف منطقه‌ی جنوب کشور پرو. دو لایه پوره‌ی سیب زمینی و بینشون سالاد ماهی تن. (تن و سس مایونز و نمک فلفل) فکر می‌کنم به پوره‌ش زرده تخم مرغ اضافه می‌کنند چون مزه‌ی مایه‌ی کتلت میده! 
آره‌کیپا- پرو

سس‌ها: سس سبز یه جور سس تند از فلفل و گشنیز. سس زرد پر رنگ سس معروف آخی. سس زرد کمرنگ سس مایونز مخلوط با ادویه و سس قرمز احتمالا سس کوجه فرنگی مخلوط با آب!! 
موکه‌گوا- پرو

Empanada de pollo امپانادا (یا همون پیراشکی) مرغ. خصوصیت مهم اینها اینه که توی فر یا تنور پخته می‌شن و سرخ نمی‌شن. نوشابه‌ هم نوشابه‌ی معروف پرو اینکاکولا ست که مزه آب‌نبات چوبی میده!!
موکه‌گوا- پرو

Mais morado یا ذرت سیاه که خیلی شیرینه و در پرو ازش نوشیدنی تهیه میشه به اسم Chicha Morada
موکه‌گوا- پرو

کیک سه شیر tres leches که نمی‌دونم چی‌کارش می‌کنن انقدر نرم و خوشمزه‌ست!!احتمالا با شیر درست می‌کنن بعد که پخته شد توی شیر خیس می‌دن. مکزیکی‌ها هم این کیک رو دارن ولی چون زیادی شکر توش می‌ریزن مزه‌ی کیک رو خراب می‌کنن.
 کوزکو- پرو

Chicharones  چیچارون یا پوست خوک سرخ شده!!
موکه‌گوا- پرو
cuy کویی یا خوکچه هندی!! غذایی که پرویی‌ها و اکوادری‌ها با افتخار به مهمونهاشون تعارف می‌کنن!! 
موکه‌گوا- پرو

تابلوی توی خیابون که تبلیغ پیتزای خوکچه‌ی هندی می‌کنه!! 
کوزکو- پرو
Pepino پپینو یه جور میوه‌ست که شبیه گوجه فرنگیه، زرد رنگ با خطهای بنفش و مزه‌ی هندونه میده!! 

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

سفر آتی

اگر وبلاگ دیگه‌م رو بخونین حتما میدونین که مقصد کلمبیاست. از نظر امنیتی کشور خوشنامی نیست اما در سالهای اخیر خیلی بهتر شده. دوستم تازه از اونجا برگشته و راضی بود. 

سعی می‌کنم سفرنامه‌هام بیشتر به روز باشند. می‌خوام یه برچسب جدید اضافه کنم به وبلاگ به اسم الفبای سفر، درباره‌ی تدارکات و تمهیدات. خوشحال می‌شم اگر کسی اطلاعاتی داره در اختیارم بگذاره. یه برچسب دیگه هم می‌خوام اضافه کنم مختص خوراکیها. سعی می‌کنم تجربیات خوراکی رو که تابحال داشتم اینجا بیارم و دلتون رو آب کنم، شاید هم یه خورده وحشت کنید!


۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

گزارش تصویری. کالاما- سن پدرو د آتاکاما

شرح سفر کالاما و سن‌پدرو د آتاکاما در کشور شیلی رو قبلا دادم. این پست فقط گزارش تصویریه

سگ مورد بحث!

رستوران پرویی مورد بحث و آخی د گایینا گوشه سمت چپ تابلو

جاده‌ای که بخاطرش بیدار شدم!



رستوران

دوست آلمانی ما سونیا که به تنهایی سفر می‌کرد.
کلیسای سن‌پدرو

و یکی از بی‌نظیرترین غروبها که به عمرم دیدم





آریکا سفر اول

آریکا Arica شمالی‌ترین شهر شیلی و در نیم ساعتی مرز پرو قرار داره. بخاطر موقعیت جغرافیاییش ما سه بار به اونجا رفتیم. سفر اول برای تمدید ویزای پرویی‌مون بود و دفعه دوم و سوم عبوری. این داستان آریکا رفتن ما هم برای خودش داستانیه!! مسلما استادمون دلش نمی‌خواست ما بریم و کارای آزمایشگاهی و طبقه بندیش رو نیمه‌کاره بگذاریم. بنابراین ما تعهد دادیم که روزی یکساعت اضافه تو لابراتوار بمونیم و از خیر حموم کردن روزانه‌مون بگذریم. یعنی از هفت صبح تا هفت شب بی توقف داشتیم کار می‌کردیم و الان که فکر می‌کنم می‌بینم چه حمالی‌ها که نکردیم تو این مدت!! به‌هرحال، شب قبل از سفر به ایستگاه اتوبوس موکه‌گوا رفتیم و با کلی جنجال بلیطمون رو خریدیم. ساندویچهای ناهارمون رو هم آماده کردیم و تا ظهر توی لابراتوار این‌پا و اون‌پا کردیم تا بالاخره استاد‌خانوم فرمود خلاص! ماهم جلدی پریدیم و کوله‌ها رو برداشتیم و دویدیم سمت ایستگاه اتوبوس. تا شهر مرزی تاکنا Tacna رو با اتوبوس رفتیم و گفتیم و خندیدیم، توی تاکنا تصمیم گرفتیم با تاکسی دربست (ماشین آریا، یادتونه؟) از مرز رد بشیم و یه راننده‌ی پرویی پرحرف به تور ما خورد. مرز بین پرو و شیلی یه فضای حدودا دویست متریه، که اول به باجه یه کشور می‌ری و مهر خروج می‌گیری بعد میری به باجه دوم و مهر ویزا میزنی. داستان بامزه اینجا شروع شد که بعد از گرفتن مهر خروج پرو و تحویل برگه ویزا، سوار تاکسی شدیم و راننده پرسید میوه که همراه ندارین؟ آیرین گفت برای چی؟ راننده گفت چون ورود و خروج میوه به دو کشور ممنوعه و جریمه داره!  آیرین گفت ای وای من یه دونه سیب دارم!! راننده گفت پس بخورش تا نرسیدیم!!! داستان بامزه این بود که توی این دویست متر ما پنج‌تا همکلاسی هرکدوم سیب رو از دست نفر قبلی می‌گرفت و یه گاز می‌زد و بعد نفر بعدی میقاپید و یه گاز و ... و این یکی از مفرح‌ترین خاطرات دانشجویی همه‌مون شد!

وقتی از بلندی‌های شمال به آریکا نزدیک می‌شدیم از دیدن یه شهر بزرگ و روشن یه هیجان خوبی داشتیم. توی ایستگاه تاکسی پیاده شدیم و راننده بهمون راهنمایی کرد، اونطرف ایستگاه اتوبوسه، اینور ایستگاه تاکسی، برای رد شدن از مرز و رفتن به پرو یا بولیوی. برای گرفتن تاکسی تا توی شهر باید برین لب خیابون وایستین. و خب ما هم همین کارو کردیم.
شیلی خیلی مدرن‌تر و منظم‌تر از پرو بود. تاکسی‌هاش مدل تاکسی‌های تهران بودن، یعنی اینکه راننده بین راه‌ مسافر می‌زد. و ما چون پنج‌تا بودیم بازم تاکسی دربست گرفتیم. اما معلوم شد مثل همه‌جاهای متندن دنیا، نمیشه دوتا مسافر جلو بشینه. پس من که آدرس داشتم و زبان بلد بودم جلو نشستم و بقیه عقب. بعد هم سئوال و جواب معمول که اهل کجایین و چی‌شد اومدین این‌ورا و کجا می‌خواین برین و ... که یکی از بچه‌ها پرسید مک‌دانلدز هم دارین؟ از راننده پرسیدم. گفت آره. بچه‌ها اون پشت انقدر از خوشحالی سر و صدا کردن که راننده پرسید یعنی اینا عاشق همبرگرن؟ گفتم ظاهرا، اما چند ماهم هست که رنگ غذای امریکایی ندیدن دلشون تنگ شده. خلاصه رفتیم هاستل و دوتا اتاق گرفتیم و با صاحب بامزه‌ی اونجا هم گرم گرفتیم که بیشتر کشورهای دنیا رو گشته بود و موج‌سواری درس می‌داد. بعد هم بهمون آدرس داد برای رفتن به مک‌دانلدز (که در شیلی مردم بهش می‌گفتن مک دونالدیا و اسمش روی سردر رستوران بود آرکو دورادو Arco Dorado یعنی طاق طلایی) و صد البته چون من دشمن مک‌دانلدز و هر کمپانی مفت‌خور امریکایی هستم(!!) چارتا مغازه بالاتر یه ساندویچ مرغ سفارش دادم و بعد رفتم با بچه‌ها نشستم به خوردن. اون‌شب نسیم خنک اقیانوس آرام و احساس یک روز آزادی و آرامش خیلی به همه‌مون چسبید.
صبح از همه‌جا بی‌خبر بلند شدیم بریم صبحانه بخوریم. غافل از اینکه شهر مدرنی مثل آریکا هم یکشنبه‌ها کلا تعطیله!! یه رستوران کوچیک پیدا کردیم که درش باز بود و سئوال کردیم می‌تونیم چیزی سفارش بدیم؟ صاحبهای مهربون رستوران، گوستاوو و ماریا با کلی ذوق و شوق ما رو دعوت کردن تو و بعد فهمیدیم که رستورانشون تازه تاسیسه و در واقع هنوز راه نیفتاده. امروز هم اومده بودن رنگ‌کاری رو تموم کنن که از فردا آستین بالا بزنن و کاسبی رو شروع کنن. اما با همون گرمی و محبت گفتن که خوشحال می‌شن ما اولین مشتری‌هاشون باشیم. برامون املت درست کردن و شکر دون و نمکدونها رو برامون پر کردن. بعد از دوماه نون و مربا خوردن، املت واقعا بهمون چسبید، اما بیشتر از اون محبتشون بود که برامون خاطره شد.


بعد از صبحانه تاکسی دربست گرفتیم برای رفتن به موزه‌ی انسانشناسی شهر که در خارج از شهر قرار داشت. ما که تو حساب کردن قیمت پزوی شیلی به دلار امریکایی گیج شده بودیم با مبلغ پیشنهادی راننده موافقت کردیم به شرطی که منتظر ما بمونه و ما رو به شهر برگردونه. موزه‌ که متعلق به یه دانشگاه بود برای ما خیلی جالب بود. قدیمی‌ترین مومیاییهای دنیا با قدمت پنج‌هزار سال اونجا قرار داشت.
این مومیایی‌ها سفالی بودند یعنی سیستم مومیایی شدنشون با دوره‌های بعدشون فرق می‌کرد و با سفال گرفتن بدنشون بعد از مرگ، تا الان حفظ مونده بودن. اون اسخون‌هم که بالای کله‌شون میبینین استخون نهنگه که نشون می‌ده پنج‌هزار سال پیش هم بشر بلد بوده نهنگ شکار کنه.
از اشیاء جالب اونجا این اسباب‌بازیهای  چهارهزار ساله بود.
و سازهای امریکای لاتین اما با قدمت طولانی
از همه جالبتر، این مومیایی بچه بود با قدمت سه‌هزار و پونصد سال. سفال روی صورتش برداشته نشده اما به دستهاش نگاه کنید

حیرت آور نیست؟

راننده‌ی تاکسی ما احتمالا از اینکه زیادی ما رو تیغیده بود عذاب وجدان پیدا کرده بود چون گفت می‌تونه ما رو از مسیر دیگه‌ای به شهر ببره تا جیوگلیف‌ها رو تماشا کنیم. یه توضیح باستانشناسی بدم: پتروگلیف نقش برجسته‌های کنده‌کاری شده روی سنگ و صخره هستن (مثل بیستون یا تخت جمشید). جیوگلیف، شکلهاییه که با قراردادن سنگها در کنار هم یا با شخم کردن زمین بوجود میاد و از فاصله‌ی دور قابل تشخیصه. (بهترین جیوگلیفها در امریکای جنوبی در منطقه‌ای به اسم نزکا Nazca قرار داره که توی گوگل میتونین پیدا کنین).
در راه برگشت راننده‌مون کنار یه کلیسا توقف کرد و گفت اینجا مراسم دارن. می‌خواین ببینین؟ ما هم گفتیم چی از این بهتر؟


واقعا امیدوارم بتونین فیلمی که گذاشتم رو ببینین
و اینطوریه که به خودتون می‌گین چقدر خوش شانس بودین که در اون لحظه‌ی خاص از اون مکان مشخص رد می‌شدین. 

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

SISAY Kawsay

این موزیک اکوادری رو تقدیم می‌کنم به همه کسانی که عاشق شناختن فرهنگهای دیگه هستند. شاد باشید 



۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

شما باشید کدام کتاب را بر‌میدارید؟

اگر همه اسباب اثاثیه‌تان جمع شد توی چمدانک و فقط مانده جای یک یا دو کتاب، کدام اینها را برمی‌دارید؟ (فرض کنیم جایی می‌روید که دسترسی به هیچ کتاب فارسی‌ای نباشد)

«پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریا بندری
«پیامبر» جبران خلیل جبران  ترجمه دکتر الهی قمشه‌ای
«صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز ترجمه کیومرث پارسای
«شعر رهایی است» با آثاری از شاملو، مشیری، اخوان ثالث، سهراب، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، فروغ، اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، شمس لنگرودی، قیصر امین پور...
«عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» احمدرضا احمدی. این دوتا را چون نازک هستند یکی می‌گیرم!!
چند تا کتاب دیگر هم هستند، می‌بخشمشان به احتمال زیاد.
--------------------------------------------------------------
ده سال پیش که کوچ می‌کردم، یک جعبه کتاب گذاشتم پیش مادرم. گفتم اینها را برایم نگه‌دار برای روزی که برگردم. من که آمدم، چندماه بعد آنها هم کوچ کردند به غربت. هیچکدام نمی‌دانستند چه بر سر جعبه‌ی من آمد. این‌بار که رفتم تهران، اثری از جعبه‌ی کتاب نبود که نبود. از بین آنهمه کتاب، نداشتن «تا رهایی» حمید مصدق از هر چیزی بیشتر سوزاندم. پانزده روز تهران بودن آنقدر سرم شلوغ بود که یادم نیامد این کتاب را می‌خواستم بخرم، و شعرهای مهرداد فلاح را، و شعرهای شهرام شیدایی را. هشت کتاب هم که مانده دست یک رفیق بی‌معرفت. حالا که دوباره در فکر کوچم نمی‌دانم دلم برای کدام کتاب بیشتر تنگ خواهد شد. الان عاشق تک‌تکشان هستم. حاضرم دوربینم را جا بگذارم و به جایش یک کتاب اضافه بردارم.

پ.ن. لطف فرموده قدم رنجه بفرمایید خود وبلاگ. نوشته‌هایتان در گودر به دست من نمی‌رسد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

خوشی زده زیر دلمان

آدم وقتی می‌فهمد تنهاست که ایمیلهای تبریک تولد از طرف شرکتهای کارت اعتباری‌اش بیشتر باشد تا ایمیلهای دوستان...