۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

Calama

نگاه کردم دیدم از مصیبتهای سفری زیاد براتون نگفتم. یکی از این مصیبتها در کالاما در شمال کشور شیلی اتفاق افتاد.
از مرز شمالی شیلی که وارد بشی، اولین شهر آریکاست. دو سری تو آریکا موندیم و واقعا دوستش داشتیم. بار دوم، از توی همون ایستگاه اتوبوس بلیطهامون رو خریدیم برای سن پدرو د آتاکاما (این شهر هم داستانی داره برای خودش). اتوبوس یکسره نداشت، باید به کالاما میرفتیم  اونجا اتوبوس رو عوض می‌کردیم. اشتباه من این بود که شب قبل از حرکت اتوبوس یه لیوان قهوه خورده بودم و در تمام مدت نه ساعت سفر پلک هم نزدم!! در عوض آسمون میلیون ستاره نیمکره جنوبی رو تماشا کردم و لذت بردم. ساعت شش صبح با کالاما رسیدیم. راننده به جای پیاده کردن ما توی ترمینال، جایی وسط شهر پیاده مون کرد که دفتر اتوبوس رانی‌ش تا هشت باز نمی‌شد. شش صبح یکشنبه، اونم تو کشور امریکای لاتین یعنی مرگ!!! یعنی پرنده تو خیابونها پر نمیزنه. البته سگ بود. فراوون هم بود. اما جنبنده دیگه ای دیده نمیشد. با همسفر راه افتادیم تو خیابونها دنبال جایی که بشه یه دست به آب رفت لااقل. یه سری توریست دیگه دیدیم که تو قسمت محافظت شده عابر بانک خوابیده بودن. فکر عاقلانه ای بود. درش قفل میشد و از شر سگها راحت بودن. اما مشکل دستشویی همچنان ادامه داشت و ما به قدم زدن ادامه میدادیم. نه نقشه ای از شهر داشتیم، نه آدمی پیدا میشد بهمون بگه از کدوم طرف بریم. یه سگ خیلی گنده با ما همراه شد. قشنگ در کنار من راه میرفت. تازه به سگهای خیابونی دیگه غر میزد که از سر راه برن کنار! به همسفر گفتم فکر کنم داره بهشون میگه اینا صبحانه خودمن! جلو نیاین! ولی سگ گنده و آروم ما شده بود فرشته نجات و حسابی ازمون مراقبت می‌کرد. بعد از یکساعتی ول گشتن، دیدیم یه تاکسی داره از ته خیابون میاد. خوشحال شدیم. دست تکون دادیم. تاکسیه با جیغ ترمز وایستاد و راننده سیبیلو به جای پایین کشیدن شیشه، در رو با یه حرکت باز کرد و بوی الکل پیچید تو فضا!! مست بودها!! معلوم بود از دیروز عصر نشسته تا خرخره خورده!! پرسیدیم این اطراف کجا میشناسه که صبحانه بدن؟ اصرار کرد بیاین سوار شین من میرسونمتون!! من دست همسفر رو چنگ زده بودم می‌گفتم حاضرم سگا منو تیکه پاره کنن اما تو ماشین این یارو نمی‌شینم! همسفر هم از من ترسوتر. گفتیم مرسی. خودمون پیدا می‌کینم. در ماشینو بستیم و راه افتادیم. سگ کم بود، این راننده مست و پاتیل هم افتاده بود دنبال ما هی اصرار می‌کرد سوار شیم. از اینکه تو خیابونها جنبنده دیگه‌ای پیدا نمی‌شد هم عصبانی بودیم. نمی‌دونم شانس چطور با ما یاری کرد که یه اتوبوس دیدیم. انگار سرویس کلیسا یا همچین چیزی بود. در حالی که سگ و راننده عین دم بهمون چسبیده بودند رفتیم دم اتوبوس و از راننده پرسیدیم رستوران صبحانه ای میشناسه این نزدیکی؟ راننده خیلی خوشرو و خوش برخورد بود و به جای آدرس گفتن، ما رو تا دم رستوران برد. رستوران هم که می‌گم مثل رستورانهای بین راه جاده هراز! در اون حد. ولی لااقل دستشویی داشت و سرپناه بود تا اومدن اتوبوس. اما در همون لحظه ورود متوجه شدیم رستوران پروییه. ما که دو ماه و نیم غذاهای پرویی رو تحمل کرده بودیم و گاهی هم سر گرسنه زمین گذاشته بودیم، مونده بودیم که یعنی چی!!! باید اینهمه بیایم تو خاک شیلی و نهایتا همون غذای پرویی نصیبمون بشه؟ پرسیدیم صبحانه دارین؟ صاحب رستوران گفت آره. Ahi de Gallina (آخی د گایینا). یه جور مرغ پخته تو سس بادوم زمینی. یه غذایی که از قیافه ش هم سیر میشین چون بی شباهت به استفراغ دو شب مونده نیست!! این دقیقا همون غذایی بود که باعث می‌شد ما گرسنه بخوابیم!! حالا تصور کنین قیافه ما دو تا رو. با لحن التماس آمیزی پرسیدیم تخم مرغ ندارین؟ گفت چرا. یه نفس راحت کشیدیم و سفارش تخم مرغ نیمرو دادیم. بعد راجع به سگ پشتیبان و راننده جهنمی گپ زدیم و خندیدیم. صاحب رستوران تخم مرغها رو آورد و شروع کرد به سئوال پیچ کردن ما، که از کجا اومدین، کجا میرین، ما هم خودمون رو مکزیکی جا زدیم و دوستم گفت ما مبلّغ مذهبی هستیم و داریم میریم کلیسای فلان شهر. خیلی به خودم فشار آوردم به قیافه جدی همسفر و خضعبلاتی که می‌بافت نخندم. آقای ساده پرویی هم کلی باورش شده بود و کلی واسه‌مون دعا کرد! از تلویزیون چهارده اینچ رستوران هم آهنگ Eye of the tiger در حال پخش بود و سرور ما رو صدچندان کرده بود!!
وقتی ساعت هشت به محل دفتر ایستگاه اتوبوس رسیدیم دیدیم کلی آدم جمع شده و یه عده پلیس دارند یه نفر رو دستبند میزنن. از اونجا که خیلی خوش شانس بودیم اونروز، تصمیم گرفتیم عقب وایستیم و از دور تماشا کنیم که خشونت پلیس تو یه کشور امریکای لاتین یعنی چه. یه نفر گفت یارو دزدی کرده بوده. ما هم زیاد پاپیچ نشدیم و تا اومدن اتوبوسمون منتظر ایستادیم. 

۱ نظر:

  1. Eye of the tiger!! گروه Scorpions دیگه؟
    به تمام این مصیبت ها میارزید! =D
    واقعا از خواندن این وبلاگت لذت میبرم!

    پاسخحذف