۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

گواخیرا Guajira قسمت سوم


صبح مثل همه‌ی مردم دهکده باید ساعت چهار صبح روی وانت می‌پریدیم تا به اوریبیا برسیم. این تنها وسیله‌ی خروج از دهکده بود.


هوا سرد بود و هیچ نوری جز نور ستاره‌ها دیده نمی‌شد. هر از چندگاهی وانت می‌ایستاد و ما در تاریکی مطلق نور چراغ قوه‌ای می‌دیدیم و پس از مدتی زن یا مردی که به طرف وانت می‌آمد، سوار می‌شد، یا بار و یا پولش را به کمک راننده می‌داد. خورشید کم‌کم بیرون می‌آمد و مسافرها کم‌کم زیاد می‌شدند. کم‌کم مرغ و جوجه هم به جمعمان اضافه می‌شد.





رسیدن به اوریبیا مثل رسیدن به تمدن بود. آنجا تماشای مردم و بازار لذت داشت. 








۱ نظر:

  1. 8 مطلبی رو که با هم فرستاده بودی یک نفس خواندم.
    آن عکس پست آخری هم بدون فیلتر شکن نشان داده شد.
    امیدوارم جای گاز سگ روی پایت نماند.

    پاسخحذف