۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

شب بزرگ

با یکی از دوستانم (اهل انگلستان) تصمیم گرفتیم به سفر بریم. به شهری قدیمی به اسم Villa de Leyva. شهری از دوره‌ی اقتدار اسپانیایی‌ها با خونه‌های سفید و سقف‌های سفالی نارنجی رنگ. می‌تونست جای خیلی خوبی باشه اگر تا این حد توریستی نبود و اگر تا لحظه‌ی خروجمون بارون نمی‌بارید. به هر حال توی اون شهر هم گشتیم و محل گشت و گذار و در واقع زندگی مردم عادی رو پیدا کردیم. همون مردم مهربون و بی‌ریا که دنبالشون می‌گشتیم. این شد که با خاطره‌ی خوش اونجا رو ترک کردیم، نه با خاطره‌ی هتلهای چهارستاره و رستورانهای لوکس.
برگشتن به بوگوتا پنج ساعت طول کشید. جاده بی‌نهایت زیبا بود. با پیچ‌های تند و فراوونش و با سرسبزی سرزمین زیبای بویاکا من رو یاد جاده چالوس می‌انداخت. از اتوبوس شهری که پیاده شدم تا به هاستل برم، چشمم به یه پوستر تبلیغ کنسرت گروه بولیویایی موسیقی کوههای آند، لس خارکاس Los Kjarkas افتاد. من این گروه رو الان شیش ساله که می‌شناسم و عاشقشونم. و حالا اینکه قرار بود بیان بوگوتا و من میتونستم ببینمشون یعنی عالی ترین اتفاق!! تا هاستل دویدم و تو اینترنت دنبال برنامه و محل برگزاریش گشتم. کنسرت درست یکساعت و نیم بعد بود در منطقه‌ای که نمی‌شناختم. قیمتش گرون بود و من پزو نداشتم. کردیت کارت رو برداشتم و گفتم علی‌الله!! فوقش بلیط تموم شده یا کردیت کارت قبول نمی‌کنن و برمی‌گردم. اما اگه نرم تا مدتها به خودم لعنت خواهم فرستاد که چرا این موقعیت رو از دست دادم. یاد خواننده‌ی آرژانتینی مورد علاقه‌م مرسدس سوسا افتادم که دوبار فرصت رفتن به کنسرتش رو از دست دادم و پارسال وقتی خبر مرگش رو شنیدم ساعتها گریه کردم.
خلاصه اینکه توی اتوبوس وحشتناک شلوغ عصرگاهی جا پیدا کردم و با راهنمایی مامور کنترل اتوبوس عوض کردم و به چهارراه رسیدم اما نمی‌تونستم محل کنسرت رو پیدا کنم. دوتا سرباز جوون (هیفده هیجده ساله) اومدن بهم راهنمایی کنن. یکی می‌گفت قبل از چهارراه بعدی اون یکی می‌گفت بعد از چهار راه دوم. خودشون هم خنده‌شون گرفته بود از این وضع آدرس دادن!! آخرش گفتن نزدیکی، همین خیابونو بگیر برو جلو این دست خیابون باید سالن رو پیدا کنی. البته حق هم داشتن چون با این چند صد نفری که جمع شده بودن جلوی ساختمون نمی‌شد گمش کرد. رفتم برای خرید بلیط. جوون بلیط‌ فروش یه آدم فوق‌العاده خوش اخلاق و خوش برخورد، بهم تفاوت قیمتها رو روی نقشه نشون داد بعد گفت بلیط ارزونتر بهتره چون دید بهتری به سکو داره و بلیط گرونهای خوب همه به فروش رفتن. وقتی پام رو تو سالن گذاشتم کلی به جون این جوون خوش اخلاق دعا کردم.
کنسرت مثل همیشه دیر شروع شد. قبل از شروع خانم مامور انضباط اومد و گفت عکس و فیلمبرداری ممنوعه و مردم هم در مقابل دوربینهاشون رو در آوردن و برای خاطر لج خانم هم که شده تق و تق عکس با فلاش گرفتن! قسمت اول کنسرت یه گروه تازه‌کار کلمبیایی بودن به اسم پوتومایو. کارشون قشنگ بود. در همین حین همون خانم انضباطیه از بالا با لیزر رو لباس کسانی که دوربین داشتن می‌انداخت تا مامورای انضباطی برن جلبش کنن. البته هیچکدوم این اقدامات کارگر نیفتاد و وقتی لس خارکاس روی صحنه اومدن همه در حال فیلم گرفتن بودن!!
کنسرت زیبایی بود. اگرچه من هی داد زدم و آهنگ بولیویا رو تقاضا کردم، پاره کردن گلو فایده نداشت و آهنگ بولیویا اجرا نشد. اما بقیه آهنگها همه زیبا بودن. با ریتم‌های شاد همه از جا بلند می‌شدن و می‌رقصیدن. من از دو چیز ناراحت بودم. اول اینکه چرا پانچوی خودم رو تو هاستل جا گذاشتم و دوم اینکه چرا متن آهنگها رو حفظ نبودم. در عوض با جمعیت همراهی کرده از اکثر آهنگها فیلم گرفتم. در طول کنسرت چندین‌بار از موقعیتی که دست داده بود و تونستم به این کنسرت بیام ذوق‌زده شدم و نیشم تا بناگوش باز شد!
با اتمام کنسرت و وقتی مطمئن شدم گروه دیگه نمی‌‌آن آهنگ دیگه‌‌ای اجرا کنن از سالن بیرون اومدم و برای رسیدن به آخرین اتوبوس شروع کردم به دویدن. برنامه‌ی شبانه‌ی اتوبوس‌ها رو نمی‌دونستم بنابراین سر هر ایستگاه باید سئوال می‌کردم و تا اون‌سر ایستگاه می‌دویدم تا اتوبوس رو از دست ندم. این جریان سه‌بار تکرار شد و بار آخر که تو ایستگاه منطقه‌ی ناامن شهر بودم از جون مایه گذاشتم تا به آخرین اتوبوس برسم و در حالی سوار شدم که دیگه نفسم بالا نمی‌اومد! بالاخره به سلامت به هاستل رسیدم. دوش گرفتم و مثل مرده‌ها افتادم و خوابیدم.


۲ نظر:

  1. fera man hamishe mikhonamet va hamishe az tahe ghalb neveshte hato doost daram …. raha

    پاسخحذف
  2. ممنون رها جون. همیشه به من لطف داری. با اینکه فکر می‌کنم دوره‌ی وبلاگ‌نویسی به سر رسیده، اما هنوز دوست دارم ادامه بدم. موفق باشی عزیزم.

    پاسخحذف