۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

یک مسئله

با کلارا درباره‌ی سفرش به شمال کلمبیا حرف می‌زدم. می‌گفت در سفرش به شهر گمشده، با بومی‌هایی مواجه شده که به شدت فقیرند، تا حدی که دنبال توریستها راه می‌افتند و ته مانده‌ی غذایشان را می‌خورند. راهنمای گروهشان گفته که دولت برنامه‌های تامین اجتماعی برایشان دارد و قسمتی از مالیات به آنها پرداخت می‌شود. اما بومیها هنوز گدایی می‌کنند و بچه‌هایشان را برای گدایی می‌فرستند. دولت با دلسوزی توریستها و دادن خوراکی و سایر لوازم به بچه‌ها مخالف است، چون می‌گوید بومیهایی که بچه‌هایشان با دست پر برگردند، از این موضوع خوشحال می‌شوند و آنها را به مدرسه نمی‌فرستند، به امید استفاده از آنها برای گدایی. مسئله در جایی بغرنج می‌شود که مردم به دولتشان هم اعتماد نمی‌کنند و نمی‌دانند که مالیات در واقع به  بومی‌ها می‌رسد یا نه.
شرایط مشابهی در مملکت خودمان اتفاق می‌افتد، و در بسیاری از کشورهای جهان سوم.
وظیفه‌ی ما در این شرایط چیست؟ به دولت اعتماد کنیم و آنها را به حال خودشان بگذاریم؟ یا به التماس کودکی که تنها تقاضای یک شکلات می‌کند تسلیم شویم؟

۲ نظر: