«کمی جلو پرچین خانه ایستادیم و گپ زدیم و بعد دعوت کرد تو بروم. انتظار این دعوت را نداشتم، یعنی آنروزها هیچکس انتظار چیزی از این دست نداشت. هر خانهای دژی کوچک و سنگری رسوخناپذیر بود. خود من مثلا اجازه نداشتم دوستانم را به خانه بیاورم. مادر همیشه میگفت خانه کثیف است. البته راست نمیگفت، خانه از تمیزی برق میزد، اما من خیال میکردم لابد یک جور گرد و غبار بر همه چیز نشسته است که من نمیتوانم ببینم و تمیز دهم. خیال میکردم وقتی بزرگ شوم بر کف براق و چوب جلا خوردهی اثاث خانه گرد و غبار خواهم دید.»
راههای برگشتن به خانه
آلخاندرو سامرا
ترجمه ونداد جلیلی
* این کتاب دربارهی شیلی دورهی پینوشه و به خصوص بعد از پینوشه است. جذبش شدهام. گمانم همین امشب تمامش کنم.
« با بازگشت دموکراسی مدرسهها بسیار تغییر کرد. تازه سیزده ساله شده بودم و به تدریج و با تاخیر همشاگردیهام را میشناختم: فرزندان پدر و مادرهای کشته شده، شکنجه دیده و مفقود. همینطور فرزندان قاتلان. کودکان ثروتمند، کودکان فقیر، کودکان خوب، کودکان بد. کودکان ثروتمند خوب، کودکان ثروتمند بد، کودکان فقیر خوب، کودکان فقیر بد. این طور دستهبندی کردن کاری بیهوده است اما یادم میآید طرز فکرم کم و بیش همین بود. یادم هست بدون نخوت یا حسرت فکر میکردم که من نه ثروتمند، نه فقیر، نه خوب و نه بد هستم. البته خوب یا بد نبودن سخت بود. به نظرم میآمد دست آخر همان بد بودن است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر