۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

ماهنشان

از سفر قبلی ماهنشان جا موند، بهترین قسمت سفر زنجان، بهترین جاده، بهترین روستاها، بهترین مردم، بهترین هوا، اصلا چی بگم... 
در واقع در برگشت از تخت سلیمان در حال غصه بودیم که کی میخواد برگرده زنجان! و یکمرتبه فکری به سرم زد که خب چرا بریم زنجان؟ میریم ماهنشان. جاده و مناظر عالی بودن، قبل از اینکه به کوههای رنگی ماهنشان برسیم هوا تاریک شده بود، ولی ورودمون به این شهر کوچک دره شکل برابر بود با بازشدن دروازههای بهشت! از همون سوپرمارکت اول که رفتیم برای شام چیزی بخریم با برخورد خیلی صمیمانهی آقای صاحب مغازه کلی حالمون خوب شد، بعد هم که دنبال نونوایی بودیم و از مردم سئوال میکردیم، دیدیم چقدر مردم اینجا با محبت هستن. آقایی که به ما آدرس داده بود وقتی دوباره به ما رسید و دید که هنوز نون نخریدیم سوار شد تا ما رو ببره جلوی نونواییای که باز باشه. بعد رفتیم و مکان چادر زدنمون رو پیدا کردیم، توی پارک، نزدیک زمین بازی بچهها که اتفاقا یه آلاچیق با میز و صندلی برای شام شبمون داشت. نشستیم شام خوردیم و تخمه شکوندیم و کلی حرف زدیم، و البته مردم شهر رو تماشا کردیم که با چه آرامشی تو اون ساعت شب بچههاشون رو میارن که بازی کنن. خیلی برام جالب بود، که مثلا پدری دوتا دخترش رو با موتور سیکلت آورده بود تا بازی کنن، با صبر تماشاشون کرد و وقتی بچهها دیدن بازی بسه اومدن و سوار موتور شدن که برن خونه. یکی دو نفر هم نبودن، انگار نصف شهر این احساس مسئولیت رو داشتن که بچههاشون به بازی روزانهشون نرسیدن و میومدن که جبران کنن. بچهها با هم بازی میکردن، والدینشون با هم گپ میزدن، یه آرامش خوبی توی کل فضا بود که خیلی بهم میچسبید. حیرت من وقتی بیشتر شد که وقتی چادر رو علم کردیم و داشتم توی چادر کیسه خوابم رو باز میکردم، دیدم بچهای به دوستهاش میگه بچهها سروصدا نکنین مسافر خوابه!! این شد که ماهنشان بخاطر ادب و فرهنگ مردمش توی قلبمون جا گرفت
صبح به مناسبت شهر خوبی که توش بودیم، املت درست کردیم و روی یکی از میز و صندلیهای پارک سفره انداختیم و صبحانهی مفصلی با لبخند عمیق خوردیم. اگر جا داشت و اگر مجبور نبودم به تهران برگردم، هیچ بدم نمیاومد چند روز توی ماهنشان بمونم. کمکم جمع کردیم و راه افتادیم. جادهی ماهنشان بسیار زیبا با مناظری کمنظیر بود، پیشنهاد میکنم سعی کنید در زمان غروب آفتاب به ماهنشان برسید چون نور غروب جلوهي کوههای رنگی رو چندین برابر خواهد کرد. اما اطراف ماهنشان هم دیدنی کم نبود. قلعهی بهستان از عجیبترین عارضههای طبیعی صخرهای منطقه، دودکشهای جن، و جادهی فرعی که ما رو برد وسط یه باغ سیب دیم، و روستاهایی که آدم میخواست بشینه و ساعتها و ساعتها تماشا کنه و با مردم جدی اما خوشقلب اونها همکلام بشه... اینجا رو روی نقشهی ذهنم علامت زدم که بهش برگردم، شاید بهار.

بسه دیگه... عکس ببینیم...
ماهنشان عزیز توی یک دره‌ی سرسبز
این رنگ کوهها در روشنی ظهره، اگر عصر بود، بارون هم زده بود دیگه ببینین چقدر پررنگ بودن
کلاه میرحسن. یکی از گیاهان دارویی این منطقه‌ست. برای مشکلات گوارشی معجزه می‌کنه
قلعه بهستان
قلعه بهستان. بخاطرش برمی‌گردم.
مردی نشسته در سایه‌ی شومبول اعظم :))
اینجا بهشت زمین‌شناسهاست
عین خنجر زده‌ن بیرون
چشم‌نواز‌ترین مناظر رو توی این سفر تجربه کردم. چه در رفت و چه در برگشت
و باغ سیب جان





































(دو سه هفته‌ست وی‌پی‌ان کار نمی‌کنه و من همچنان از بلاگ اسپات کوچ نخواهم کرد).

۱ نظر:

  1. بینهایت لذت بردم. از هشت پست آخر که امروز خوندم و دیدم.
    واقعا ممنونم. دلم روشن شد اصلا.

    پاسخحذف