۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

ایران، بهترین یا بدترین جای دنیا؟

یک عادت غیر اخلاقی و مخرب که ما ایرانی ها داریم، قضاوت کردن درباره همه چیز است. اصلا انگار فقط ما توی این دنیا عقل کل هستیم و بقیه بلانسبت هیچ نمیفهمند. البته در این قضاوت هم جانب انصاف را رعایت نمیکنیم. همه چیز برایمان یا سفید است یا سیاه. در افراط و تفریط دست همدیگر را از پشت میبندیم. در ایران مانده و خارج رفته هم ندارد. یکی اش خود من! همین الان همه ایرانی ها را جمع زدم توی این مقوله و هیچ جایی برای افراد با انصاف که با دیده واقعیت به مسائل مینگرند باقی نگذاشتم!!!
امروز میخواستم در جواب کسانی که از ایران خسته شده اند و همه چیز در ایران برایشان خسته کننده، زشت و نفرت انگیز جلوه میکند بنویسم. اصلا هم کاری به سیاست و مسایل مربوط به آن ندارم. اگرچه قبول دارم که سیاستهای غلط پس از چندی روی فرهنگ آدمها هم تاثیر میگذارد ولی این مقوله را به بحثی جداگانه موکول میکنم.
امروز فقط میخواهم مثال بزنم از نحوه برخورد آدمها در مترو!! خیلی دلم میخواست متروی تهران را تجربه کنم و با بقیه شهر ها و کشورها مقایسه اش کنم!! نمیدانم نظر شما درباره مترو چیست. آنچه من شنیدم و نظرخواهی کردم، در واقع نظرات منفی و مثبت یک عده از فامیلهایم و بعضی دوستان بود که در مجموع هیچکدامشان کارشان به مترو سوار شدن ارتباطی نداشت. هر از چند گاهی سوار میشدند و بسته به آن تجربه نظر میدادند. از آنجاییکه که طیف مصاحبه شونده من انقدر محدود بودند، تجربیات چند روزه خودم را هم در این میان اضافه میکنم و نظرم را مینویسم.
اولین روزی که برای خریدن بلیط به متروی صادقیه مراجعه کردم، داشتم از بلیط فروش درباره انتخابهای مختلف سئوال میکردم که اگر بخواهم تا فلان ایستگاه از خط فلان بروم چند تا بلیط لازم است یا کجا باید قطار را عوض کنم. در این بین که داشتم سئوال میکردم و جواب میشنیدم دو نفر به سرعت جلویم آمده پول روی پیشخوان گذاشتند و اعلام کردند «یه سفره»  بلیط فروش هم با خونسردی کارت و باقی پولشان را داد و در عین حال به من هم جواب میداد. این مطلب که گفتم هیچ وقت در امریکا اتفاق نمی افتد. بگذریم از اینکه بلیط فروش نداریم و همه این امور به صورت ماشینی انجام میشود، اما اگر کسی دارد با مسئولی صحبت میکند، فرد سوم که سئوال دارد صبر میکند تا صحبت فرد اول تمام شود، و یا اگر میبیند بحث به درازا می انجامد با احتیاط سئوال میکند که آیا میتواند سئوال کوتاهی بپرسد یا خیر. میدانید، اسم این را با فرهنگی و آن یکی را بی فرهنگی نمیگذارم. هر دو اینها جزو فرهنگ هستند. دو فرهنگ متفاوت. در فرهنگ تهران با آنهمه جمعیت و فرصت کوتاه، سئوال کردن مابین صحبتهای دو فرد دیگر پذیرفته شده است. در امریکا چنین چیزی مرسوم نیست.
مسئله کاملا متفاوت با این جریان را میتوان در خود مترو دید. در مترو تهران، من هنوز جوانانی را میدیدم که پای پیر ها یا خانمها از جا بلند میشوند و جایشان را به آنها میدهند. هر کسی را نشسته در جای خودش در کمال نزاکت و ادب دیدم. هیچکس پایش را دراز نمیکرد روی صندلی دیگر، کسی بلند بلند حرف نمیزد. اگر بیایید و متروی شیکاگو را تجربه کنید، اولین چیزی که مشمئزتان میکند کثیفی داخل قطار است. البته قطار قدیمی ست، اما نسبت آدمهای بی نزاکت که توی قطار غذا میخورند و جعبه اش را پرت میکنند زیر پایشان یا روی صندلی بقلی به نسبت جمعیت استفاده کننده از مترو کم نیست. اکثر واگنهای متروی شیکاگو در زمستانها به قدری بد بوست که حالتان به هم میخورد. ایستگاهها تاریک هستند و بوی ادرار میدهند. اینها را نمیگویم که فکر کنید دارم دلتان را خوش میکنم. اما پیدا کردن یک واگن تمیز قطار تقریبا به چیزی نایاب تبدیل شده.
از نظر اخلاق و رفتار هم کسانی را میبینی که هر کدام روی یک صندلی نشسته اند و کیفشان را روی یک صندلی دیگر انداخته اند و پاهایشان را ولو کرده اند روی یک صندلی دیگر. در واقع جای دو یا سه نفر دیگر را گرفته اند و اصلا هم عین خیالشان نیست که قطار پر جمعیت است و یک عده از این آدمهای سر پا ایستاده میخواهند بنشینند. تا بحال کمتر دیده ام که کسی بخاطر یک فرد مسن یا زن بچه دار از جایش بلند شود. اکثرا عکس العملشان این است که خب اگر سختش است اصلا سوار مترو نشود! با تاکسی برود اینطرف و آنطرف! از طرفی بلند بلند حرف زدن توی قطار عادت شده برای خیلی از شیکاگویی ها. سفید و سیاه هم ندارد. در فاصله دور از هم مینشینند (چون دوست ندارند کسی کنارشان بنشیند) و بلند بلند حرف میزنند. هیچ کس هم به خودش جرات و یا اهمیت نمیدهد که تذکری بدهد. اگر کسی تذکر بدهد و یا حتی مامور قطار را خبر کند که فلان شخص کفشهایش را در آورده و داریم خفه میشویم، بقیه ملت اوف و پف میکنند که اصلا تو چه کار داری؟ حالا وقتمان تلف میشود چون مامور قطار میخواهد منتظر شود این شخص کفشهایش را بپوشد یا از قطار برود بیرون. اصلا به تو چه؟
خب. حالا چه فکر میکنید؟ غلو میکنم؟ سیاه و سفید به همه چیز نگاه میکنم؟ نه. در هر جامعه ای آدمهایی هستند که با سو استفاده از حسن نیت دیگران، حقشان را ضایع میکنند اما تفاوت اساسی در نحوه برخورد با آنهاست. شاید در ایران قضیه کاملا افراطی باشد و اگر مثلا کسی کفشهایش را بیرون بیاورد، پانصد نفر آدم پیدا بشوند که به او تذکر بدهند. در امریکا جریان تفریطیست. کسی اهمیت نمیدهد. اگر کسی اهمیت بدهد بقیه اهمیت نمیدهند. همان مامور قطار میتواند به جای آمدن و تذکر دادن از سر تنبلی بگوید که هر کس از بوی پا خوشش نمی آید قطارش را عوض کند!!! (دیده ام! باور کنید!)
مسئله اینجاست که هر جایی خوبی ها و بدی های خودش را دارد. هیچ جا را نمیشود با جای دیگر مقایسه کرد. هیچ جا بهترین یا بدترین جای دنیا نیست. اگر ازدحام جمعیت در مترو در ساعات شلوغ روز باعث میشود مردم همدیگر را هل بدهند تو و بیرون از قطار، این همه اش از بی نزاکتی ملت آب نمیخورد. نتیجه ی جمعیت چندین میلیونی ست در شهری که مشکل ترافیک دارد و عده زیادی از مردم که باید به محل کارشان برسند. با اینکه کنسرو شدن در متروی تهران امر خوش آیندی نیست، اما انصافا به وحشیگری متروی مکزیکو سیتی نمیرسد. البته شاید هم تجربه من از مکزیکو سیتی در یک ساعت و روز خاص باعث شده که چنین نظری درباره آن داشته باشم. شاید اگر جمعیت واشنگتن دی سی و یا سانتیاگو هم به اندازه تهران و مکزیکو سیتی بود، و مترو، سریعترین راه برای رسیدن به مقصد بود، شاید مردم آنجا هم به اجبار یکدیگر را هل میدادند و سعی میکردند خودشان را به داخل یا بیرون از قطار برسانند. همین شیکاگویی ها که ساعت چهار بعد از ظهر با قطار مملو از جمعیت مواجه میشوند و همان بیرون می ایستد، اگر جمعیت شهرشان پنج برابر جمعیت فعلی بود، شاید اخلاق جهان سومی پیدا میکردند.
پس کجا را میتون پیدا کرد که بهترین یا بدترین جای دنیا باشد؟

۱ نظر:

  1. از اینکه تونستی درمورد موضوعی که به ظاهر کم اهمیته مثل مترو تفاوتهای فرهنگی جالبی رو بیرون بکشی خیلی ممنونم

    پاسخحذف