۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

برای شاعری که امروز متولد شد

قربان احمدرضا احمدی بروم. شاعر شعرهای بی وزن و قافیه، شاعر حرف ساده که بدجور روی دل می‌نشیند. امسال در نمایشگاه کتاب، غرفه نشر چشمه با دیدن سه جلد کتاب قطور از تمام آثارش، تمام شعرهایی که من خوانده‌ام و نخوانده‌ام، شعرهایی که از حفظ شده‌ام، شعرهایی که با آنها زندگی کرده‌ام، دستم دراز شد و جلد سوم کتاب را مانند طفلی به آغوش گرفتم. تا از ورق زدن آن عشق  کنم و توی دنیای شعرهای ساده اش غرق بشوم.  اما بعد آنرا سر جایش گذاشتم چون آمده بودم کتابهای دیگری برای دوستان دیگری بخرم. آمده بودم مجلدهای نفیسی از حافظ و شاهنامه برای دوست عزیزی بخرم که  سالها بود آرزوی داشتن حافظ و شاهنامه می‌کرد. با خودم گفتم بر می‌گردم، سال دیگر شاید، و این سه مجلد عشق و سادگی را می‌خرم برای خودم.

استاد. هفتادمین سال تولدت مبارک. چقدر خوشبختم که می‌توانم شبهای غربت زمزمه کنم «  حقیقت دارد ، تو را دوست دارم، در این باران، می خواستم تو، در انتهای خیابان نشسته         باشی ...»

دوستانی که شاعر روزهای مه آلود را نمیشناسند، میتوانند اینجا گزیده ای از اشعار استاد را پیدا کنند.

دو


 حقیقت دارد
 تو را دوست دارم
 در این باران
 می خواستم تو
 در انتهای خیابان نشسته
باشی
 من عبور كنم
 سلام كنم
لبخند تو را در باران
 می خواستم
 می خواهم
 تمام لغاتی را كه می دانم برای تو
 به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
 دنیا را ببینم
رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آینه نگاه كنم
ندانم پیراهن دارم
كلمات دیروز را
 امروز نگویم
خانه را برای تو آماده كنم
برای تو یك چمدان بخرم
 تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید كنم
لغات را شستشو دهم
 آنقدر بمیرم
 تا زنده شوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر