۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

برلین، برلین دوست داشتنی

برلین شهر پولدارها و آدمهای اهل تفاخر نیست. آنها را در باواریا پیدا کنید، نه اینطرفها. در واقع آنطرفی‌ها (ساکنان آلمان غربی سابق) حتی شکایت دارند که برلین حقش نیست که پایتخت یک غول صنعتی باشد. برلین مال آدمهای آسمان جل و سر به هواست، با آنهمه صدمه از جنگ، وجهه‌ی خوبی از آلمان نشان نمی‌دهد، نه مجتمع خرید قابل توجهی دارد و نه صنعت خاصی. حتی کارهای اداری کشور هم اغلب در شهرهای دیگر آلمان رسیدگی می‌شوند، پس برلین چرا پایتخت مانده، مگر این شهر چه دارد؟
برلین تنوع دارد. دنیایی‌ست از آدمهای جور واجور، با پیشینه‌های فرهنگی متفاوت، و تاریخی پر فراز و نشیب. شهر فقیری‌ست اما این پولدار نبودن و درگیر تجمل نبودن را دوست دارد. برلین جایی‌ست که خیلی از مهاجرها می‌توانند به آن بگویند خانه. شبیه خانه‌ی خودشان نیست، اما خانه‌ی جدیدی‌ست که در آن آنقدرها غریبی نمی‌کنند، چون سایر همشهری‌ها هم مثل خودشان هستند. برلین صمیمیت غریبی در خودش دارد. یک شهر سوسیالیست با ساختمانهای وصله پینه شده‌است، به عنوان پایتخت یک کشور سرمایه‌گرا، و همین چیزهاست که آنرا جذاب می‌کند. اینجا بیکاری هست، خانه پیدا نمی‌شود، و جمعیتش روز به روز در حال افزایش است. اما هر آلمانی که برلین را برای زندگی انتخاب کرده، آنرا با علاقه انتخاب کرده و نه از سر ناچاری. پس با خیال راحت روی نیمکتهای چوبی یک کافه که میزش بازیافت میزهای قدیمی چرخ خیاطی‌ست می‌نشیند، قهوه‌اش را می‌نوشد و سیگارش را می‌کشد. حساب اینکه در طول روز چند زبان مختلف به گوشش می‌رسد را هم از دست می‌دهد. 
برلین همچنین درختهای فراوان لیمو دارد که عطرشان آدم را مست می‌کند. یکمرتبه فضا آنقدر شاداب و دوست‌داشتنی می‌شود که باید توقف کرد و نفس عمیقی کشید تا این عطر را به همه‌ی سلولهای بدن رساند. بعد به این فکر کرد که بودن در برلین، آرزوی فراموش شده‌ی کدام روزهای گم‌شده در گذشته است؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر