۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

پرنده‌های جادویی

به فرودگاه تگل که رسیدیم باید می‌رفتیم ترمینال C. ترمینالها از داخل به هم مربوط نیستند. باید از ترمینال A برویم بیرون و بعد از عبور از یک راهرو در فضای آزاد برسیم به پله‌ها. همین که از ترمینال اول خارج شدیم چشمم افتاد به سارها. انبوهی از پرنده‌های تیره‌رنگ که در فضایی بزرگ در هم پرواز می‌کردند و چرخ می‌زند. تعدادشان خیلی زیاد بود. مدل پرواز کردنشان هم مثل کبوترها نبود. یک حس خاص وحشی توی بال زدنشان بود، در آن آسمان بزرگ بی‌ساختمان مثل یک توده‌ی رنگ چرخ می‌زدند و شکل عوض می‌کردند. انگار قصدشان از اوج گرفتن این بود که اتحاد و آزادی‌شان را به رخ انسانها بکشند. دسته‌ای از پرنده‌های کوچکتر در میان همین جمعیت بزرگ بودند که با جمعیت بزرگ قاطی نمی‌شدند، اگرچه همیشه در احاطه‌ی دسته‌ی بزرگترها بودند. آمده بودند برای تمرین پرواز.
ئه‌سرین به طرف ترمینال می‌رفت و من محو تماشای پرنده‌ها قدم برمی‌داشتم. تا بحال چنین صحنه‌ای ندیده بودم و کاملا مسحورم کرده بود. کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که چشم دیدن پرنده‌ها (خصوصا کبوتر و قمری) را ندارم. البته کلاغ استثناست. اما این سارها، که راه و رسم پرواز را خوب می‌دانستند شاید اولین دسته‌ی پرنده‌ای بودند که عاشقشان شدم. با خودم گفتم اگر بازهم تا فرودگاه بیایم می‌توانم ببینمشان؟


این ویدئو از همان پرنده‌ها در مرکز برلین است. ببینید. اما خیلی از شگفتی‌های طبیعت را باید در درونش بود و تجربه کرد. فیلم‌ها، حتی اگر توسط ماهرترین فیلمبردارهای نشنال جئوگرفیک فیلمبرداری شده باشند، حق مطلب را ادا نمی‌کنند.


 ویدئوی دوم را بعدا پیدا کردم. بی‌نظیرند. بی‌نظیر...


۲ نظر:

  1. دیدن این رقص دسته جمعی همیشه دیوانه ام می کنه...
    فکر زیبایی که پشت این نمایشهاست مجبورم می کنه فکر کنم شاید
    اینها بیشتر از آدمها زندگی را
    می فهمند...
    فوق العاده بود فرا جان.
    ممنونم.

    پاسخحذف
  2. به به فرشته خانوم نارنجی هم ک تشریف داشتن...

    میگم فراجان از دوران راهنماییم یک تصویر توی ذهن من هست از آسمان مشهد در یک روز پاییزی ک از مدرسه بر میگشتم....
    پرنده های مهاجر، خاطراتم زنده شد...

    می دونید خانم فرا حالا ک دو تا دوست فرشته دارم خب باید ی کاری کنم ک اشتباه نشه اسماتون شده:
    فرشته ی چمدانک
    فرشته ی نارنجی
    بعله ما اینیم!!!

    از این نارسیس خبر نداری؟ دلم براش تنگ شده...

    پاسخحذف