۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

دوست‌داشتنی‌های آلمان - بخش اول

داشتم فکر می‌کردم وبلاگی را که حرفی برای زدن تویش نباشد باید بست. مدتهاست دیگر راحت نمی‌نویسم. در واقع مدتهاست دیگر از عادت نوشتن افتاده‌ام. امروز فکر کردم یا می‌بندمش و خیالم را راحت می‌کنم، و یا یک تلاش دیگر می‌کنم تا نجاتش بدهم. راه دوم را انتخاب کردم.
روزهای اخیر آلمان را بسیار دوست داشته‌ام. از روزی که برف شروع به بارش کرده، از روزی که بازارهای کریسمس در شهرهای آلمان به راه افتاده، از روزی که جنب و جوش مردم در خیابانها بیشتر شده، راننده‌ها نسبت به پیاده‌ها مهربانتر شده‌اند، پدر و مادرها بچه‌هایشان را روی سورتمه به دنبال خودشان می‌کشند، دوستان در بازار کریسمس دور هم جمع می‌شوند و شراب داغ می‌خورند، خیلی چیزهای زیبا در اطرافم اتفاق می‌افتند که دارم از آنها لذت می‌برم. 
به خودم قبولاندم که آلمانی صحبت کردن همت می‌خواهد، و اگر می‌خواهم به این زبان با مردم صحبت کنم باید این همت را بدست بیاورم. در روزهای اولیه یک واکنش غیر اردای در مقابل زبان آلمانی داشتم، شاید ترس از اینکه اسپانیولی فراموشم بشود، همانطور که ترکی فراموشم شد. بعدها تنبلی و "من یاد نمی‌گیرم"ها اضافه شد. امروز دیدم واقعا از تلاش برای یادگیری این زبان دست برداشته‌ام، در حالی که این کار شدنی‌ست. قرار نیست مثل آنگلا مرکل حرف بزنم! قرار است بتوانم با چند نفر آدم ارتباط برقرار کنم، بهشان بگویم چه خانواده‌ی زیبایی هستید، چه مراسم زیبایی در کشورتان دارید، چقدرمنظره‌ی شهر در برف زیباست. باید این تنبلی را کنار بگذارم.
شنبه‌ی گذشته با مولود به برلین رفتیم. سومین بار بود که به برلین می‌رفتم. اینبار از ایستگاه مرکزی قطار خط U55 را گرفتیم و با یک ترام که مسیرش محدود به دو ایستگاه بود به دروازه‌ی براندنبورگ رفتیم. ایستگاه دوم (آخر یا همان ایستگاه دروازه‌ی براندنبورگ) خودش یک موزه با عکسهای تاریخی بود، از مراحل ساخت این بنا، زمانی که ناپلئون مجسمه‌ی این بنا را به غنیمت گرفته به پاریس برده بود، بازگشت مجسمه، دوره‌ی پس از جنگ و دیوار برلین و نهایتا برداشته شدن دیوار برلین. از پله‌های ایستگاه بالا آمدیم و مجسمه‌ی نازنین ویکتوریا و کالسکه‌ی چهار اسبه‌اش جلوی چشممان پیدا شد. هر چقدر که خیابانهای اطراف این منطقه برایم بی‌هیجان و حتی آزاردهنده‌اند، اما دیدن دروازه را دوست دارم. فکر می‌کنم مراسمی که قرار است هر بار به برلین رفتم اجرا کنم، دیدار از کوادریگا و سلام به الهه‌ی پیروزی. در محوطه‌ی Pariser Platz (جلوی دروازه) درخت کریسمس بزرگی نصب کرده بودند، تنها آرایش محوطه همین بود و سادگی‌اش دروازه را تحت‌اشعاع قرار نمی‌داد. تا Alexander Platz را پیاده رفتیم. پیاده روی‌ای که به خودم قول دادم دیگر انجام ندهم. ترجیح می‌دهم این قسمت را با وسایل نقلیه‌ی عمومی و به سرعت بگذرم تا اینکه در میان توریستها و دوربین‌ها و کیف‌های خریدشان گم بشوم. در الکساندر پلاتز به همان پاساژی رفتیم که قبلا هم رفته بودیم، و در کافه‌ای که نانها و شیرینی‌های عالی دارد غذا خوردیم. بعد از ظهر وقتمان را در بازار کریسمس شلوغ و پر همهمه‌ی آن منطقه گذراندیم. همین چند روز پیش کسی از من پرسید در امریکا هم بازار کریسمس هست؟ جواب دادم در کالیفرنیا چنین چیزی ندیدم اما در شیکاگو یک بازار کوچک در مقابل شهرداری برپا می‌کنند. امروز فهمیدم که آن بازار شهر شیکاگو هم در واقع بازاری آلمانی‌ست، و به این سبب برپا می‌شود که شیکاگو یکی از معدود شهرهای امریکاست که محله‌ی آلمانی نشین (محله‌ی میدان لینکلن) دارد و کسانی که اصالت آلمانی دارند و در زمان ساخت کانال و راه‌آهن به شهر آمده‌اند می‌خواهند مراسمشان را زنده نگه‌دارند. (شیکاگو در برپایی مراسم آکتبر فست که فستیوال آبجو خوری آلمانی‌ست هم از سایر شهرها پیشی گرفته). به هر حال، بازارهای کریسمس یکی از جذابیتهای مهم در کشور آلمان محسوب می‌شود و با وجود برف و سرمای هوا، مسافران زیادی را به این کشور جذب می‌کند. 
آقای فروشنده‌ گلوواین
در بازارهای کریسمس چادرها و یا آلونکهایی برپا می‌شود که در آن تزیینات مخصوص این ایام به فروش می‌رسد، از وسایل تزیینی برای دکوراسیون پنجره‌ها تا آویزهای تزیینی برای درخت کریسمس. همچنین اغذیه و نوشیدنی‌های خاص این ایام به فروش می‌رسند. کلبه‌های فروش نان‌های زنجبیلی با چراغها و رنگهای فراوانشان بسیار زیبا هستند و هر بیننده‌ای را به خرید دعوت می‌کنند. در دکه‌های کوچک کرپ‌های شکلاتی و نانهای پنجره‌ای با طعم سیب و دارچین به فروش می‌رسند. پر طرفدارترین نوشیدنی این ایام Glühwein است، شراب داغ با چاشنی میوه و دارچین و کمی رام. در این روزهای برفی هیچ‌چیز به اندازه‌ی گلوواین به آدم نمی‌چسبد! نوشیدنی‌های دیگر عبارتند از Eierlikör (معجونی سرد از زرده تخم مرغ مخلوط با کنیاک و یا برندی)، Eierpunch mit Rotwein (معجون  داغ زرده تخم مرغ با شراب قرمز و دارچین) و Buttergrog (آب سیب داغ همراه با کره و دارچین و کمی رام) . در کنار همه‌ی اینها، وسایل بازی، از چرخ و فلکهای بزرگ تا قطارهای کوچک برای خردسالان به محل بازار آورده می‌شود تا از کودک وبزرگ اوقات خوشی را بگذراند. همچنین پیست پاتیناژ و بازیهای دیگر زمستانی در گوشه و کنار شهر برپا می‌شوند. دکوراسیون این بازارها معمولا درخت کریسمس و چراغها و گویهای درخشان فراوان است. همچنین یک هرم چوبی چند طبقه وجود دارد که در یک طبقه مجسمه‌های مربوط به تولد مسیح را نشان می‌دهد و در طبقات دیگر مجسمه‌های چوبی از داستانهای محلی و از حیوانات اهلی قرار دارند. در بالای این هرم پره‌های هلیکوپتر مانندی وجود دارند که در گذشته با روشن شدن شمعهای هرم و بالا رفتن هوای گرم به چرخش می‌افتادند و هرم را می‌چرخاندند. امروزه شمعها به چراغهای شمع مانند الکترونیکی تغییر شکل پیدا کرده و خود هرم هم با استفاده از انرژی برق می‌چرخد. 
بازار کریسمس شهر کوتبوس

۳ نظر:

  1. پونچ ندارید شما :دی

    پاسخحذف
  2. برای اولین بار امسال در ۷ سال گذشته آلمان/برلین نیستم. گرچه روز قبل از پروازم با دوستانم در یک بازار کریسمس قرار گذاشتیم تاWeihnachtsmarkt ندیده امسالم تموم نشه ولی‌ ممنون بابت یادآوری روزهای قشنگ زمستان آلمان!

    پاسخحذف
  3. Somapa
    Feuerzangenbowle منظورته؟ آره یه چیزهایی به اسم پونچ هست اما راستش من انقدر عاشق گلوواین شدم که هنوز امتحان نکردم اینا رو :)

    پاسخحذف