۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

روزهايم زيباست

چند روزی‌ست از طرف کار رانندگی می‌کنم به یک شهر دیگر. یکساعت رانندگی‌ست و عبور از پل معروف گلدن گیت (دروازه‌ی طلایی که برخلاف اسمش، رنگ قرمز آجری دارد)، و از آنطرف آب و روبروی سن‌فرنسیسکو سر در می‌آورم. رانندگی بسیار دلنشینی‌ست، در یک منطقه‌ی بسیار زیبا با ویلاها و خانه‌های گرانقیمت، و البته به همین دلیل، تمام زمین‌های منطقه خصوصی هستند و جا برای توقف و لذت بردن از طبیعت خیلی کم است. دیروز که دوربین همراهم بود، هوا بارانی بود و نمی‌شد عکس گرفت. در ساعت کاری هم که آدم نمی‌تواند بازیگوشی کند. باید سر ساعت مقرر در مقصد باشد و سر ساعت مقرر برگردد. با خودم می‌گویم بعدها خودم می‌آیم سر فرصت می‌گردم و عکاسی می‌کنم، ولی اینجا هم از مکانهایی‌ست که بدون داشتن اتومبیل و هزینه کردن برای پارکینگ نمی‌شود واردش شد.
امروز صبح هم که بیرون می‌رفتم هوا بارانی بود و نگاهم به درخت لیمویی افتاد که لیموهای زرد و رسیده از شاخه‌هایش آویزان بودند. یکمرتبه حس کردم در بابلسر هستم! بوی باران و آسمان تیره و رنگ زرد ملایم و سبز سیر کاملا برای پروازم به آن مکان مهیا بودند. تنها مانده بود وانتهای نیسان آبی رنگ و صدای مازندرانی صحبت کردن رهگذرها در خیابان.

۱ نظر:

  1. دم هر چه روز زیباست گرم!

    وصف العیش نصف العیش

    پاسخحذف