۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

گواخیرا Guajira قسمت اول

گواخیرا شمالی‌ترین استان کلمبیا و در واقع شبه جزیره‌ایست که با ونزوئلا مرز مشترک دارد. این بخش اغلب از دید توریستها پنهان می‌ماند. منطقه کلا بیابانی‌ست و در عین حال دنج‌ترین و زیباترین ساحلهای کشور را در خود پنهان کرده.
سفر ما به گواخیرا در بعد از ظهر چهارشنبه آغاز شد. دوستانم: میشل، اهل سوییس که در سال نو و در پوپایان با هم آشنا شده بودیم، لوکاس جوان هلندی که پدرش اهل اندونزی‌یت، لورا، هلندی، که در کره متولد شده و در هلند بزرگ شده بود. از سانتا مارتا Santa Marta اتوبوسی گرفتیم تا ما را به ریوآچا Riohacha برساند که مرکز استان گواخیراست. شهر ساحلی و مرکز ماهیگیری‌ست. شب را در مهمانسرایی به صبح رساندیم و صبح برای رسیدن به دهکده‌ی مورد نظرمان راه افتادیم. 

ماهیگیران ریوآچا


از ریو آچا اتومبیلهای سواری ما را تا شهر بعدی به نام اوریبیا می‌بردند. Uribia جای غریبی بود. بیشتر به هند و تایلند شبیه بود تا کلمبیا. اتومبیلها با سرعت فراوان در منطقه‌‌ی بازار حرکت می‌کردند و بوق می‌زدند. سه چرخه‌های مسافربری هم در این میانه خودنمایی می‌کردند و فضا پر بود از خاک و سر و صدا. در اوریبیا دبه‌های آب خریدیم و سوار وانت کامیونتهایی شدیم که برای مسافرکشی آماده می‌شدند. مسافرها، زنان و مردان و کودکان با چهره‌های زیبا و لباسهای خاصشان، به همراه مرغ و بز و خوک سوار وانتها می‌شدند و وانتها حرکت می‌کردند. وانت ما احتمالا درجه یک بود چون مسافر محلی‌ای سوار آن نشد و مسافرهایش تنها ما چهارتا و دو مسافر آلمانی بودیم. 







پس از طی یکساعت در جاده‌ی خاکی وانت به داخل مسیر فرعی پیچید و از اینجا یکساعت و نیم طی مسیر بود در مسیری که هیچ شباهتی به جاده نداشت. از اینجا می‌دانستیم که با تکنولوژی خداحافظی کرده‌ایم. 

و بالاخره به مقصد رسیدیم. Cabo de la Vela دهکده‌ی کوچکی که مردمش دور از هیاهوی شهر در ننوهایشان دراز می‌کشند و گذر زندگیشان را تماشا می‌کنند.


منطقه الکتریسیته ندارد. به تازگی تیرهای برق در منطقه نصب گردیده اما هیچکس نمی‌داند برق کی می‌آید. به برکت ساحلهای زیبای منطقه، دهکده شناخته شده و توریستی‌ست، و هر آلونکی به خودی خود نقش هتل را بازی می‌کند. اینجا می‌توان ننو اجاره کرد. به علت کمبود امکانات و خصوصا آب غذا بسیار گران است. یک سالاد میوه که به طور معمول دو یا سه هزار پزو قیمت دارد اینجا به هفت هزار پزو می‌رسد. همین نسبت را می‌شود درباره‌ی آب و خوراکیهای دیگر به کار برد. 



عصر به گردش رفتیم. شب اول را به ورق بازی و گپ زدن سر کردیم. موتور برق راس ساعت یازده خاموش شد و ما فهمیدیم که اهالی اینجا هیچ تعارف ندارند. دستشویی قراضه آب نداشت و باید با سطل از بشکه‌ی بزرگی که جلوی درب دستشویی گذاشته شده بود آب برمی‌داشتیم و در توالت می‌ریختیم. امیدی به حمام کردن نداشتیم. شب اول در ننوی کوچک در حالی به صبح رسید که از خستگی هیچ نفهمیدیم. 

پارک چیکاموچا

پارک ملی چیکاموچا (Chicamocha) در مسیر جاده‌ی بین سن خیل و بوکارامانگا قرار دارد. در واقع دره‌ی عظیمی‌ست که به تازگی به منطقه‌ حفاظت‌شده تبدیل شده و در سال 2009 خط تله‌کابین شش و نیم کیلومتری در آن کشیده شده که به درون دره می‌رود و از سمت دیگر دره بالا می‌رود. وروزدی پارک 12000 پزوست (حدود 7 دلار) و بلیط تله‌کابین 26000 پزو (در حدود 15 دلار). زیبایی تله‌کابین تنها به زمانی‌ست که سوار آن هستید والا در سمت دیگر دره منظره‌ی شگفت‌انگیزی انتظارتان را نمی‌کشد. به نظر من پرداخت ورودی پارک و استفاده از امکانات یک سمت دره کافی‌ست، خصوصا اینکه موزه‌ها و فعالیتهای ورزشی در همین قسمت وجود دارند و در سمت دیگر تنها رستوران و فروشگاه ساخته شده که اغلب نیمه‌کاره اند.






اثر هنری واقع در پارک بنای سانتاندربودن Monumento a la Santanderidad نام دارد.  (Santander استانی‍‌ست که پارک در آن واقع شده). شاید با شکوهترین اثر هنری باشد که در کلمبیا دیده‌ام. بنا یک کشتی عظیم است و همه انسانها و موجودات روی آن در یک حالت خشم و یا ترس در حال حرکتند. مجسمه‌ها بزرگتر از اندازه‌ی معمولی هستند و انقلاب را به بیننده القا می‌کنند









در مرکز بنا این شخص قرار دارد، مانوئلا بلتران، که جزو اولین کسانی بود که در مقابل افزایش مالیات واکنش نشان داد و سرآغاز یک انقلاب شد.

Bucaramanga

بوکارامانگا به معنای واقعی یک شهر است، با تعداد زیادی پارک و فروشگاه. اغلب مسافرها به این شهر سر نمی‌زنند چون برایشان جذابیتی ندارد، اما اگر گذارتان به اینجا افتاد، به محله‌ی سن‌فرنسیسکو سر بزنید که محله‌ی کفش فروشهاست. چیزی در حد سپهسالار خودمان در تهران. از میل کردن سالاد میوه هم غافل نشوید.








اما با گرفتن اتوبوس ارزان در کاررا 33 می‌شود به مناطق خارج شهر رفت. خیرون Giron یکی از این مناطق است، شهری از دوران اسپانیایی‌ها که به عنوان میراث فرهنگی کشور انتخاب شده. 






۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

بیست و پنج بهمن سبز

این چند روز یه جای واقعا دور افتاده بودم، حتی آب و برق نداشت، شرحش رو می‌نویسم. الان که رسیدم شروع کردم به صفر کردن گودر. خواستم بگم بچه‌ها که امروز رفتین، دم همه‌تون گرم. اصلا یه انرژی جدید ایجاد کردین. بچه‌ها! معرکه‌این! معرکه!

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

باریچارا به گوانه Barichara a Guane

توضیح: این مطلب در واقع دنباله‌ی مطلب قبلی است

باریچارا شهر کوچک زیباییست که از زمان ورود اسپانیایی‌ها به منطقه به جا مانده. گردش و تماشای تمام شهر کمتر از دو ساعت وقت می‌برد، اما مسیر پیاده روی بین این شهر و روستای نزیدک آن به نام گوانه ارزش دیدن را دارد. مسیر پیاده روی مسیر سنگ چین و آسانی‌ست که بین یکساعت و نیم الی دو ساعت به طول می‌انجامد. برای شروع مسیر باید از خیابان سمت چپ کلیسای اصلی، سه چهارراه بالا رفت و بعد به سمت چپ پیچید.


تا به این مجسمه‌ی سیمون بولیوار رسید

در گوشه‌ی این پارک این علامت را می‌شود دید که مسیر را معرفی می‌کند
از اینجا پیاده روی دلپذیر شروع می‌شود. در یک قسمت مسیر، باید از جاده رد شد اما ادامه‌ی مسیر در آنطرف جاده مشخص است

درختهای ریش‌دار از خصوصیات منطقه 


و بالاخره دورنمای گوانه ظاهر میشود
انتهای مسیر و ابتدای روستا





و در آخر توصیه می‌کنم به موزه‌ی فسیل‌شناسی و باستانشناسی واقع در میدان اصلی سر بزنید. دونیا روساریو خانم مسن و بسیار مهربانی‌ست که از جمع‌آوری و طبقه بندی اشیا، نگهبانی، صندوقداری، و تور همه را یک تنه انجام می‌دهد. تنها به زبان اسپانیولی صحبت می‌کند اما اگر سکه‌های ایرانی و یا هر کشور دیگری دارید برای کلکسیون سکه‌اش ببرید. شاید بتوانید راضی‌اش کنید که عکسی یادگاری با شما بیندازد!

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

دیدنیهای سن خیل

سن خیل در مجموع به درد کسانی می‌خورد که با طبیعت میانه‌ی خوبی دارند. فکر می‌کنم قبلا توضیح دادم که تورهای قایقرانی در رودخانه‌ی وحشی (درجه چهار و پنج) و تورهای پاراگلایدر و غارنوردی دارد. اکثر تورها گران هستند (یکی از تورهای پاراگلایدر صد دلار است). برای کسانی که دنبال تفریحات کم هزینه‌تر و کم هیجان‌تر هستند، آبشار خوان کوری و استخر طبیعی‌اش عالی‌ست. در کنار اینها مکانی وجود دارد به اسم پسکادریتو Pescaderito در نزدیکی شهر کوچکی به اسم کوریتی Curiti که مسیر رودخانه است با حوضچه‌های طبیعی بسیار زیبا و تمیز، که به راحتی می‌تواند یک روز پیک‌نیک و شنا را تامین کند و البته ورود به این مکان به جز سوار شدن به اتوبوس هزینه‌ای ندارد.
البته یک مسیر پیاده‌روی و گلگشت هم وجود دارد که می‌تواند سه روز به طول بیانجامد و یا فقط با انجام قسمتی از آن، یک روزه انجام شود. این مسیر بین شهرهای کوچک در نزدیکی سن‌خیل انجام می‌شود و شرح آن در wikitravel هست. کوتاهترین مسیر می‌تواند گرفتن اتوبوس تا باریچارا Barichara باشد و از آنجا پیاده روی یکساعت و نیمه تا گوانه Guane.
اینها را به این علت توضیح می‌دهم چون کتاب مشهور راهنمای سفر Lonely Planet درباره سن‌خیل تنها یک پاراگراف مطالب تکراری و بی‌اهمیت نوشته، و اگر کسی بخواهد در کلمبیا سفر کند، واقعا این گنجینه‌ی دیدنیهای طبیعی را نخواهد شناخت.


قسمت پایانی آبشار خوان کوری به همراه استخر طبیعی

یکی از حوضچه‌های طبیعی در پسکادریتوس

باریچارا (دهکده‌ای در نزدیکی سن خیل)

بلایای سفر

در این‌مکان، در و پیکر همه ساختمانها باز است. همه‌ی سال هوای معتدل ابتدای تابستانی دارد و گاهی باران. جک و جانور هم می‌بارند از زمین و آسمان. توی اتاق نشسته‌ای داری کتاب می‌خوانی، دوتا گنجشک می‌آیند آنقدر در کنارت ورجه وورجه می‌کنند که حواست به کلی برود به سمت آنها. کوله‌پشتی ات را از روی زمین بر می‌داری یک مارمولک به سرعت از دیوار می‌رود بالا. در کنار همه‌ی اینها، یک حشره‌ی نامرئی هم پیدا شده که به پاهای من علاقه پیدا کرده. آنقدر پاهایم را نیش زده که نمی‌توانم کفش بپوشم. سر در نمی‌آورم، اگر فقط یک شب بود می‌گفتم وقت نداشته به جاهای دیگر بدنم سر بزند. اما سه شب پیاپی فقط به کف و روی پایم نیش زده و خارشش خیلی اذیت می‌کند بدمصب!
فردا دارم از این شهر می‌روم. اما از طرفی از رویارویی با حشرات منطقه‌ی کاراییب می‌ترسم! چندنفر پیشنهاد کرده‌اند ویتامین ب کمپلکس مصرف کنم که حشره‌ها را می‌راند، محلی‌ها هم یک جور ماده‌ی ضد حشره می‌فروشند که شبیه صابون است و می‌گویند اثر دارد. فکر می‌کنم برای یکی دوماه آینده بوی حشره کش بدهم اما اگر اینها اثر کند، بویش را می‌خرم به خلاص شدن از خارش پوست.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

مصر

اینروزها بیشتر گرم خواندن اخبار مصر و اردن هستم. به لجبازی مبارک نگاه می‌کنم و پیش‌دستی کردن پادشاه اردن برای منحل کردن دولت. از طرفی دلم می‌خواهد مردم به خواسته‌هایشان برسند و از طرف دیگر نگرانم که مصری‌ها انقلابشان اسلامی نشود. راستش هیچوقت درباره‌ی مصر وحکومتش آگاهی نداشتم و همیشه فکر می‌کردم مبارک آن بالا نشسته و کشور در صلح و صفاست. توی خبرها خواندم یکی از اولین کسانی که مصر را با فک و فامیل و ثروتش ترک کرد عمر دیاب خواننده‌ی مشهور مصری بود. یاد خواننده‌های لس‌آنجلسی وپولدارهایی افتادم که روزهای انقلاب اسبابشان را جمع کردند و رفتند به لس‌آنجلس. درست است که تصمیم گرفته‌ام درباره‌ی مردم قضاوت نکنم، اما انصافا، چه آدمهایی بودند، که مال و منال را برداشتند و حتی یک روز از بدبختی و جنگ ندیدند، هر سال عید هم یک سری شو تلویزیونی درست کردند که مردم، به حال ما گریه کنید، دلمان برای وطن تنگ شده. همه‌ی اینها که از ذهنم گذشت، فکر کردم چقدر از عمر دیاب بدم آمده