۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

و اما از سفر باید نوشت...

اتومبیل پی‌کی تا خرخره پر بود. کوله و چادر و چمدان روی صندلی عقب تلنبار شده و یک گوشه‌ی کوچک مانده بود برای من. اما راحت نشسته بودم و صندلی ساده‌ی آن، بسیار راحتتر از صندلی پژو و پراید و سمند بود. راننده را نمی‌شناختم، آقای مسنی بود و در کنارش آقای معمار نشسته بود، این دو نفر برنامه‌ی دورهمی به مناسبت بزرگداشت فردوسی و خیام را سرلوحه‌ی این سفر کرده بودند. همین دورهمی دوستانه در محضر شعرای بزرگ دیار خراسان بهانه‌ای بود برای راهی شدن به این سفر، سفری که برنامه‌ریزی مدوّنی نداشت و بخصوص نمی‌دانستیم شب را در کجا سر خواهیم کرد.
قرار بود شب اول را در دامغان باشیم و روز دوم تا مشهد برویم.

جاده‌ی خراسان جاده‌ای‌ست راست و بی زاویه. در سمت راست، دشت و کویر و در سمت چپ کوه. کوههایی با شکلها و رنگهای گوناگون. انحنای لایه‌ها همیشه مرا به فکر می‌اندازد، که زمین چقدر لرزیده تا این خطوط به این شکل در هم بپیچند. 


در امامزاده جعفر دامغان، هر روز دم غروب فرشها را پهن می‌کنند

امازاده جعفر در دامغان

ساختمان برج  چهل دختر دامغان در کنار امامزاده جعفر. ساختمان این بنا به قرن پنجم هجری برمی‌گردد. باستانی پاریزی نقل می‌کند که به گفته‌ی عوام پیش از این چهل دختر در این بقعه غایب شده‌اند (خاتون هفت قلعه)  
روبروی مسجد تاریخانه


درخت انجیری بیرون از تاریخانه قرار دارد که دلبری می‌کند 

درخت انجیر

شب را در این پارک چادر زدیم. خوابیدن در جایی که این کاجهای کهنسال نگهبانمان بودند، عمیق و آسوده بود

۲ نظر:

  1. سلام
    چقدر لذت می‌برم از سفرنامه‌هات.
    و کاش این گذر از دامغانت رو زودتر دیده بودم تا اینجا مهمونم می‌شدی.

    پاسخحذف