۱۳۹۵ تیر ۱۶, چهارشنبه

مشخصه كه دلم نميخواد به اين سفر برم. امروز تلاشى نكردم كه آماده باشم و راه بيفتم. رفتم به يه سرى كار ادارى بى نتيجه رسيدم. كاركنان وزارت امور خارجه چقدر خوش برخورد بودند! اما كاركنان وزارت علوم مثل اينكه فقط كلمه ى نه از دهانشون در ميومد. امروز آروم بودم. نه عصبى شدم نه ناراحت. از كارمنداى وزارت امور خارجه قدردانى كردم. به كارمنداى وزارت علوم روزبخير گفتم. بعدش هم يه دفترخونه رفتم و آقاى سردفتر بهم يه شماره تلفن داد گفت زنگ بزن فلانى يه شيرينى بهش بده كارت رو راه بندازه! دهه! آقاى سردفتر؟ 
ساعت داره دو ميشه. قول دادم صبح زود راه ميفتم ولى حتى كوله رو از توى كمد در نياوردم. اين نرفتن شايد به قيمت تموم شدن يه دوستى تموم بشه. الان در شرايطى نيستم كه بخوام يه دوستى رو تموم كنم. ولى واقعا حس اينكه بلند شم، ظرفها رو بشورم و كوله رو آماده كنم ندارم. حتى تصميمى هم ندارم كه اگر به اين سفر نرفتم چه كار كنم. بدم نمياد اين چند روز رو توى طبيعت باشم، جايى كه تلفن و اينترنت پاش به اونجا نرسيده باشه. اما وسايل و امكاناتش رو فراهم نكردم. بليطى نخريدم. تصميمى نگرفتم. 
يه اتفاق عجيبى افتاد. ديروز براى آزمايش ازم سه تا آمپول بزرگ خون گرفتن. از اون لحظه به قدرى آروم شدم انگار نه انگار اين دو هفته تو چه بالا و پايين بدى بودم. يكمرتبه خوب شدم. روي ساعدم كبود شده ولى انگار استرسها، عصبانيتها، تلخى ها رو با اون آمپولها از وجودم كشيدن بيرون. فكر كردم دفعه ى بعد كه روحم مچاله شده بود برم و خون اهدا كنم، ببينم آيا همين نتيجه رو خواهد داشت؟ 
هنوز كامپيوتر ندارم. چقدر كارها نصفه مونده، چون دسترسى به عكسهام ندارم، چون نيم فاصله ندارم، چون از نوشتن رو صفحه ى كوچيك زود خسته مى شم. يه بسته كاغذ و يه تخته شاسى خريدم. در حال حاضر دلم براى كارهاى نيمه كاره بيشتر از درختها مى سوزه. شايد چند روز ديگه وضعيت برعكس بشه، و افسوس بخورم براى يه سرى كار بى فايده ى نيمه تمام، چقدر درخت باارزش رو هدر دادم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر