۱۳۹۵ خرداد ۲۳, یکشنبه

اينجا قرار است احيا بشود

اول خلاصه اي از اوضاع و احوالم مي نويسم. نه اينكه براي كسي مهم باشد، ولي براي خودم لازم است كه جايي نوشته باشمشان. اگر حوصله اش را نداريد برويد به يك كار مفيدتر برسيد.
هارد اكسترنال در ريكاوري به سر ميبرد ولي ظاهرا مقداري از اطلاعات قابل احيا هستند. خبر خيلي خوبيست. اما از طرفي متخصص محترم هنوز نفهميده كه خود لپتاپ به چه شكل مرده. مثل اين است كه جسد را داده باشي پزشكي قانوني كه كالبد شكافي كنند و آنها بگويند اين جسد هيچوقت علايم حيات نداشته. اين مي تواند بخاطر يك ويروس باشد. البته ما مك بازها به كمپاني عمو جابز اطمينان داشتيم و مي گفتيم اپل كه ويروس نمي افتد به جانش! ظاهرا كه مي افتد، و پدر صاحاب مك را هم در مياورد و نه فقط به هارد كامپيوتر، بلكه به حافظه هاي اضافه هم رحم نمي كند. به هر كسي كه ميدانم مك دارد سفارش كرده ام برود توي وبسايت اپل بجورد و آنتي ويروس يا هر كوفتي كه اسمش است بردارد نصب كند روي آن بي صاحاب! (ببخشيد، اعصاب معصاب تعطيل شده). 
اما ADHD: امروز براي يك مصاحبه ي يكساعته به بيمارستان رفتم و چهارتا خانم (دوتا دكتر و دو كارآموز) زل زدند به من و حركاتم كه چطور جواب سئوالهايشان را ميدهم. البته بخاطر اينكه خيلي از سئوالات را بايد برايم تكرار ميكردند (بعد از اينكه جواب اوليه ام حسابي به خاكي زده بود و سئوال يادم نمي آمد) مصاحبه دو ساعت طول كشيد. اما يك چيزي براي همه مان مسجل شد (براي من مسجل بود اما آنها هنوز اصرار داشتند) كه در نوع اختلالي كه من دارم، هايپر اكتيويتي يا بيش فعالي وجود ندارد. البته تكانشگري يا تصميمات ناگهاني بدون فكر تا دلتان بخواهد، اما بيش فعالي فيزيكي دخلي در ماجرا ندارد. خيلي هم اصرار كردند كه دربياورند كه من در بچگي آرام و قرار نداشتم و از ديوار راست بالا مي رفتم. البته از ديوار و درخت بالا ميرفتم، ولي فكر نمي كنم خيلي غير معمولي تر از بچه هاي ديگر بوده باشم و كلا بچه ي آرامي بودم و كسي از دستم سرسام نمي گرفت. جواب خيلي از سئوالهاي مربوط به بچگي را نمي دانستم، چون به خاطر نمي آوردم و فكر ميكنم اين مسئله كه مادر و پدرم در ايران نيستند باعث شد ممتحنين از خير مصاحبه با آنها بگذرند. به هر حال، خودم به اين نتيجه رسيدم كه بي قراري هايم بيشتر دروني بوده تا اينكه نماد بيروني داشته باشد، حالا چه زياد حرف زدن باشد، يا زياد توي حرف ديگران پريدن يا ناتواني از نشستن روي يك صندلي به مدت طولاني. گفتم به جاي اينكه خودم حركت كنم ذهنم حركت ميكرد و به جاهاي دور سر ميكشيد و معمولا توي مدرسه به عنوان بچه اي كه خيلي ساكت است توي چشم بودم تا بچه اي كه خيلي شلوغ باشد. به هر حال، هفته ي ديگر بايد بروم براي يك تست ديگر و نميدانم كي آناليز اين تست را قرار است بدهند. اينها را مينويسم براي بايگاني ذهن فرّار خودم. 
اما دارو، كمي باعث بيش فعاليم شده يا شايد بهتر بگويم بي قراري. لااقل در يكساعت اول بيقرار ميشوم و نميتوانم سر جا بنشينم و بايد بلند شوم و كاري انجام بدهم كه اين خيلي خوب است! بعد از دو ماه كه زياد سفر ميرفتم و موقع برگشت حوصله ي تميز كردن خانه را نداشتم، وقت گذاشتم و به خانه سر و سامان دادم. اگرچه هنوز راضي كننده نيست اما از آن طويله(!!) تبديل به محل زندگي شده وبا يك كمي كار بيشتر دسته ي گل ميشود. روز جمعه هم بعد از خوردن دارو بند كفشها را سفت كردم و رفتم موزه ي ايران باستان و موزه ي دوران اسلامي را به مدت هفت ساعت شخم زدم! روز بسيار مفيدي بود :-)
عارضه ي ديگر دارو كه توي همين چند روز پيدا شده اختلال در بيناييست، مخصوصا وقتي كه دارو را نميخورم چشمهايم تار ميشود و خواندن برايم مشكل ميشود و البته عينكم اين وضعيت را چند برابر بدتر ميكند، يعني بدون عينك راحت تر هستم تا با عينك. 
اما آخرين چيزي كه بايد در اين ورق پاره بنويسم تا يادم باشد اين است كه موقع برگشت به خانه و وقتي از اتوبوس پياده ميشدم پايم خيلي بد پيچ خورد و مدتي همانطور فلج روي نيمكت ايستگاه نشستم و بعد كشان كشان راه سه دقيقه اي را در يكربع طي كردم تا برسم خانه و رويش كمپرس يخ بگذارم. حالا حالش بهتر است ولي تنها شكايتي كه دارم اين است كه چرا توالت اين خانه فرنگي نيست! نهايتا امروز به خيلي از كارهايي كه بايد بيرون از خانه انجام ميدادم نرسيدم و همه شان تلنبار شد روي كارهايي كه فردا بايد انجام بدهم ونمي دانم اين وسط وقت از كجا بياورم. 
اين متن را دارم با آيپد مينويسم و بلاگ اسپات دارها احتمالا ميدانند بلاگر و اپل دشمن خوني همديگرند و تنظيمات وبلاك روي دستگاه موبايل (تلفن يا تبلت) از عذاب الهي هم بالاتر است. همين الان نميگذارد بروم بالا چند خط بالاتر را تصحيح كنم! حالا پيدا كردن و نصب وي پي ان روي اين بي صاحاب هم كه جاي خود دارد. 
و اما وبلاگ.
برنامه ي دامين دار شدن وبلاگ به قوت خود باقي ست و فقط در خريدن هاست از سرور ايراني يا خارجي شك دارم. از   دانشمندان پرس و جو كردم و همه سر سري جواب دادند، ولي من كه ميدانم وقتي وبسايت راه افتاد همين دانشمندان ميايند هزار و يكجور عيب و ايراد در مي آورند و ميگويند اگر فلان كار را ميكردي بهتر بود. البته اقدام اول درست كردن يا دست و پا كردن يك لپتاپ است، از اوجب الواجبات. (اين را كه نوشتم يادم افتاد كه من خيلي به استفاده از اصطلاحات عربي در نوشته هايم علاقه دارم، شايد تاثير ادبيات كهن باشد كه خيلي دوستش دارم، يا اينكه يك جايي توي ذهنم فكر ميكنم اينطوري خيلي باسوادتر به نظر ميرسم! اما در عين حال با متن هاي فارسي سليس كه با وسواس و احتمالا عبور از تنگناهاي ذهني  بي شمار ميسر شده ارتباط برقرار نمي كنم و حس ميكنم يك جايي از هويتم از اينگونه متن ها جا مانده. شايد چون متن ادبي پيش از اسلام نخوانده ام، يا اينكه ارادتم به حضرت سعدي و حافظ بيش از حد است. دوست دارم شاهنامه خواني را شروع كنم اما ميدانم كه به تنهايي از پسش بر نمي آيم. منظورم درك مطلب نيست، بلكه نشستن و خواندن است. اگر انجمن يا گروه غير مجازي  شاهنامه خواني اي ميشناسيد و به من معرفي كنيد يك عمر ممنونتان خواهم شد و سعي خواهم كرد كمي در عربي نوشتن كوتاه بيايم.
هنوز بايد درباره ي قشم بنويسم و سفر را تكميل كنم. بعد از آن بايد از برزُك و تجربه ي يكي از ناب ترين ييلاقات اطراف كاشان بنويسم، و بعد درباره ي سفرم به خراسان جنوبي. متن سفر خراسان جنوبي را تمام كرده ام، فكر ميكنم مطالب را بدون ترتيب بگذارم كه گرفتار دست و پاگير بودن ترتيب زماني نشوم.  
يك مطلب براي شماره ي اول مجله ي گيلگمش نوشته ام كه خودم دوستش دارم. درباره ي سال نوي آيمارا كه همين اول تيرماه خودمان اتفاق مي افتد، به عبارتي شب يلداي مردم در امريكاي جنوبي. انشالله كه همين روزها چاپ مي شود. (از اين انشالله يك خاطره بگويم، دوست لهستاني ام بارتوژ كه در آلمان با هم آشنا شده بوديم تعريف ميكرد كه به سوريه رفته بود و در مصارف عبارت انشاالله متحير مانده بود، چون مثلا سئوال ميكرد آيا اين اتوبوس به فلان جا مي رود و راننده در جواب ميگفت انشاالله :-) دلم ميخواهد حالا كه گردشگرهاي غربي بيشتري دارند به مملكتمان مي آيند داستانهاي مفرح بيشتري از اين دست توليد شود بلكه روند يكنواخت زندگي شان كمي متحول شود!)

خب. الان دارم اين چند سطر را حدسي مينويسم چون بلاگر عزيز اصلا روي صفحه بالا نمي آيد و فقط جملات چپ و راست مي شوند به اين معني كه حروف دارند تايپ مي شوند. اگر غلط املايي وحشتناكي ديديد به خوبي خودتان ببخشيد. قدر كامپيوترهاي خودتان را هم بدانيد.

تا زود.




۲ نظر:

  1. سلامتی با تمام ابعاد برایتان آرزومندیم...
    برای بیمار کمپوت سیب میبرن؛ حالا سیب مریض شده چی براش کمپوت کنیم؟!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اون بيماري كه كمپوت سيب ميخواد بيماريش خاصه البته. سيب ما به كمپوتاي ديگه راضي تره 🍎🍏

      حذف