یادم نیست که رفتن به ماسوله چه زمانی جزو آرزوهایم بود. به هرحال در این سفر گیلان از هر کس پرسیدیم دیدنی مهم استان چیست گفتند ماسوله و ما هم به حرف اهالی گوش دادیم و تاکسی گرفتیم به سمت سرزمین ماه کوچک. در راه از کنار مزرعههای چای عبور میکردیم که منظرهی بینظیر و چشمنوازی بود.
ماسوله یک شهر توریستی و زیباست. توصیف این شهر را به بینندگان و مسافرین بیشمارش میسپارم. اما از اینکه معروف بودن شهر باعث شده نمای آن تغییر نکند و همان بافت بومی خودش را حفظ کند بسیار خوشحالم. از اینکه امکانات پذیرایی از مسافر، از امکان اقامت در خانههای محلی تا سرویسهای بهداشتی به وفور پیدا میشد بسیار خوشحالم. از اینکه این شهر نمایندهی گردشگری استان گیلان است بسیار خوشحالم. در عین حال، از اینکه اهالی در جواب سلاممان میپرسیدند صنایع دستی میخواهی کمی دلگیر شدم. هر مکانی که بخاطر جاذبههای فرهنگی و منطقهایاش به جاذبهی گردشگری تبدیل شده به این درد مبتلاست. تنها از ایران نمیگویم. در جاهای دیگر دنیا هم با مردم محلی مواجه بودم که دیگر به مشاغل آبا و اجدادی نمیپرداختند و مشغول به کارهای خدماتی بودند و در نتیجه مسافر را به شکل اسکناس میدیدند. برای ماسوله که بازار رنگارنگ و زیبایی دارد خیلی بهتر میبود اگر تنها اهالی بازار به عنوان فروشندهی صنایع دستی جلو بیایند و مردم عادی، همان مردم عادی باشند و تعارفشان واقعی باشد. کاش مکانهای بکر گیلان هیچوقت به معروفیت ماسوله نشوند...
عبور از کنار مزارع چای |
ماسولهی زیبا |
فرش شسته شده برایم نماد سرزندگیست |
منظرهی روبروی ماسوله |
اهالی ماسوله در حال برگزاری رقابتهای بزرگ گردوبازی |
اژدهای سه سر! |
دور از چشم مسافرها |
سلام بر پاییز |
منظره ی روبروی ماسوله و سه تا بچه گربه ی ناز که فکر کنم سه قولوی همسان هستند، دل آدم را می برد و اما از طرف پاییز:
پاسخحذفسلام بر دستان پر مهر...