۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

خوان سوم.

فیلممان تمام شد. طبق معمول من از نتیجه راضی نیستم. اما در عین حال فهمیدم چقدر از اینکه یک نفر کنار دستم بنشیند و هی بگوید اینجا را اینطور کن آنجا را آنطور کن بدم می‌آید! آقاجان! اصلا من آدم حرف شنیدن نیستم. همین شده که کار کارمندی نمی‌توانم انجام بدهم. من را باید بگذراند به حال خودم (حالا با ضرب العجل زمانی باشد شاید نتیجه‌ای حاصل شود) ولی بگذارند کارم را خودم انجام بدهم. اصلا شهریوری‌ها اینطورند، ایراد کار را بهتر و زودتر از هر کسی تشخیص می‌دهند. لازم ندارند کسی بیاید بهشان بگوید رنگ این قسمت با آن قسمت نمی‌خواند. آخرش می‌شود اینکه شانه تکان بدهند بگویند نمی‌خورد که نمی‌خورد. همینی‌ست که هست. و نتیجه می‌شود این فیلم ما! 
به هر حال، فیلم ما درباره‌ی ساختمانی در برلین درست شده که قدیمها یک مرکز پر زرق و برق خرید بود. ظاهرا هم مال یهودی‌ها بود که وضعشان از سایر آلمانی‌ها بهتر بود. در زمان هیتلر از این ساختمان به عنوان زندان استفاده کردند. بعد از جنگ هم افتاد دست روسها و مدتی به عنوان پایگاه نظامی استفاده شد. البته هنوز به جایی در آلمان شرقی برنخورده‌ام که روسها جوری غیر از پایگاه نظامی استفاده‌شان کرده باشند. از استخر و سالن جکوزی هم نگذشته‌اند و پایگاه نظامی‌شان را آنجا کاشته‌اند. بیخود نیست این پیرمردهای آلمانی در قسمت شرقی یک جورهایی آنرمال بار آمده‌اند. بگذریم. بعد از برداشته شدن دیوار و اتحاد دو برلین، می‌خواستند این ساختمان را خراب کنند و به جایش مجتمع آپارتمانی بسازند. بعد هنرمندهای برلینی ( یعنی بین‌المللی) آمدند و ساختمان را اشغال کردند و گفتند نمی‌گذاریم خرابش کنید. بعد هم به اقامت غیر قانونی خود ادامه داده اینجا را به یکی از مراکز غیر رسمی هنری و یا هنر زیرزمینی تبدیل کردند. همه جور نقاشی و کنسرت و آتش‌بازی هم که عشقشان می‌کشید اینجا انجام می‌داند. کشمکشها بین دولت و مردم قانون نفهم به جایی انجامید که بالاخره بانک ساختمان و محوطه‌ی بزرگ اطرافش را خرید و معمولا وقتی در کشورهای سرمایه‌داری بانک چیزی را تصاحب می‌کند باید فاتحه‌اش را خواند. اینطور شد که بعضی با گرفتن پول مجاب شدند و بعضی هم به زور پلیس قلدر آلمان از ساختمان بیرون رانده شدند و وقتی ما برای فیلمبرداری رفتیم راهی به داخل ساختمان نبود. بنابراین فیلمبرداری ما فقط از فضا و اشیاء بیرون ساختمان بود. و البته برای اینکه نتیجه‌ی کار بیش از این ملال‌آور باشد، ما هیچ انسانی را وارد فضای فیلم نکردیم. البته این نظر همکارم بود و من هم مثل فیلمبردارهای بی‌تفاوت به حالت قهر یک گوشه نشستم و گفتم هر کاری می‌خواهی بکن! اما وظیفه‌ی تدوین تصویر و مصاحبه‌های صوتی گردن من بود و عجیب کار خسته کننده‌ای بود که اصلا روح فیلمسازی را در من کشت! واقعا حیف نیست هنرمندهایی مثل ما اینطور به هدر بروند؟ نه، واقعا؟ 
به هر حال، فیلم آماده شد. هنوز نمی‌دانم کجا قرار است آپلود بشود، ولی هر وقت آپلود شد اعلام می‌کنم زود بروید ببینید! خیلی هم از کار تدوینش تعریف کنید لطفا! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر