۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

بالاخره پراگ

این شوالیه به نظرم تنها و شکست خورده می‌آمد، در مقابل اینهمه رنگ و تابلوی تبلیغاتی
وقتی از چسکه بودیوویتسه خارج می‌شدم، به این موضوع فکر می‌کردم که برای دیدن شهر پراگ آنقدرها هم شوق و ذوق ندارم. از بخش اول سفر کاملا راضی و خشنود بودم و از اینکه با مردم سرد و بداخلاق پراگی روبرو نشوم ناراحت نمی‌شدم. اما دعوت به خانه‌ی یکی از دوستان فرصتی شد تا با پراگ هم آشنا شوم.


عکس‌العمل اولیه‌ی من در منطقه‌ی مرکزی و قدیمی پراگ نه شیدایی بود و نه احساس رسیدن به آرزو. در واقع اولین عکس‌العملم از گردش در شهر شوک بود. تضاد غریب و ناملموس بین بناها و ساختار قدیمی شهر، با هجوم گسترده‌ی فرهنگ مصرفی آنهم از نوع امریکایی برایم ناملموس و شوک آور بود. از اینکه شهری قدیمی اینطور به یک مرکز خرید عظیم تبدیل شده احساس غریبی داشتم و حتی می‌خواستم از همانجا برگردم.




ظاهرا این کار دکتر ماهی نام دارد! مشتری پاهایش را توی آب می‌گذارد تا ماهیها پوست خشک شده‌ی پا را بخورند.
این روش درمانی و آرامش‌بخش اولین بار در ترکیه باب شده.
(توجه دارید که این خانم در ویترین مغازه دراز کشیده)

 با وجود سرمای هفت هشت درجه زیر صفر، کمی به شهر فرصت دادم تا خودش را در دلم جا کند، و البته پراگ این کار را کم و بیش انجام داد. وقتی عصبانیتم از دیدن تابلوهای تبلیغاتی و فروشگاههای بزرگ و معروف فروکش کرد، متوجه مغازه‌های خاص و کوچکی شدم که در گوشه و کنار پاساژها جا خوش کرده بودند. یک اسباب‌بازی فروشی که پر از بازیهای صفحه‌ای (از مونوپلی تا بازیهای ناآشنای قدیم و جدید) بود، یا فروشگاهی که تنها اتومبیلهای مدل اسباب بازی می‌فروخت، یا فروشگاه کوچک زیر پله که مجموعه‌های تمبر می‌فروخت. تفاوت و سادگی در این فروشگاههای غیر معمول مرا شاد می‌کرد و از تماشایشان لذت می‌بردم. از اینکه صاحبان این فروشگاهها در رقابت با شرکتهای بزرگ و مارکها و مدلها و تبلیغات رنگارنگ درگیر نشده، و به سادگی خود ادامه می‌دادند احساس رضایت می‌کردم. اینها برایم به منزله‌ی مقابله به مثل هنرمندانه در مقابل تهاجم مصرف‌گرایی حاکم بر پراگ بود.



همچنین متوجه دو کالای خاص این شهر شدم. ظروف زیبا و اشیاء دکوری کریستال و چینی گرانقیمت، در کنار عروسکهای خیمه‌شب‌بازی از شخصیتهای قدیمی و آشنا، مرا با بخش دیگری از این شهر آشنا می‌کرد. متاسفانه در این سفر فرصت تماشای تئاتر و یا نمایش خیمه‌شب‌بازی را نداشتم، اما مطمنا این را جزو برنامه‌ی سفر آینده قرار خواهم داد.

عروسکهای خیمه شب بازی

قسمتی از ساعت معروف میدان قدیمی. 

بادکنک قرمز
مسئله‌ي دیگری که در پراگ به چشم می‌آمد تفاوت بین طبقات اجتماعی بود. آدمهای دماغ سربالا با پالتوهای گرانقیمت خز و نگاههای رو به پایین و تحقیر آمیز در مقابل افرادی که به روش غریبی به گدایی می‌پرداختند. توجهم به گداها از دو جهت جلب شد. اول اینکه بخاطر آوردم در شهر کوچک ما در آلمان هیچ گدایی وجود ندارد و از این بابت بسیار خوشحال شدم، و دوم اینکه گداهای پراگ به طرز عاجزانه‌ای روی آرنج و زانوهای خود قرار می‌گرفتند که نظر بیننده را به خود جلب می‌کرد. همه‌گیر بودن این روش البته برایم بسیار جالب بود و دلم می‌خواست بدانم این وضعیت گدایی را چه کسی در این شهر باب کرده!


در کنار این برخورد کوتاه با شهر پراگ، از مهمان نوازی دوستان بسیار لذت بردم و روز برفی زیبا و آرامی را به گردش در منطقه‌ی  کاخ پراگ و پارک از مناظر برفی عکس گرفتم و فکر کردم که چقدر خوش‌شانس بودم که برف را هم در این شهر تجربه کردم.




۵ نظر:

  1. سلام. تمام یادداشتهایتان درباره سفر به پراگ را خواندم و لذت بردم.
    ساده و گویا می نویسید. به همان سادگی و زیبایی عکسهایتان.

    پاسخحذف
  2. سلام فرا جان
    من از پراگ خاطره های خیلی خوب دارم و وقتی گزارشتو خوندم یاد سفر خودم افتادم نمی دونم فرصت کردی به موزه کافکا بری یا نه یا به گورستان قدیمی یهودی ها،برای من پل شارل زیباترین جایی بود که دیدم

    پاسخحذف
  3. سلام فیروزه جان.
    راستش مدتهاست که دیدن مکانهای تاریخی و موزه‌ها برام به اولویت دست چندم بدل شده و بیشتر برای بودن و تجربه کردن با مردم به سفر می‌رم که خب پراگ از این لحاظ نظر من رو جلب نکرد. خوشحالم که به تو خوش گذشته.

    پاسخحذف
  4. پراگ گردی با چمدانک :) ممنونم.

    پاسخحذف
  5. اونقدر سر حوصله و با علاقه نگشتم.
    احتمالا فصل گرم یه بار دیگه می‌رم و لیدیا قول داده جاهای مخفی پراگ رو نشونم بده.
    :)

    پاسخحذف