۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

گوشه‌ی دنج من

برای اولین بار است که در اتاقم یک تکه‌ی خالی دیوار دارم. منظورم جایی‌ست که روی فرش یا موکت بنشینم و به دیوار تکیه بدهم، که فضای جلویش باز باشد، که آفتاب به آن گوشه بتابد، که بتوانم آنجا کتاب بخوانم.
همیشه آرزویم داشتن این یک تکه فضای خالی کنار دیوار بود. مادرم از فضای لخت در خانه بدش می‌آمد، تنها جایی که می‌شد پایین دیوار را دید دیوار راهرو بود، آنهم در یک سمت، چون کمد اسباب‌بازی‌هایم غالبا سمت دیگر را پر می‌کرد. از وقتی هم که به این مملکت آمده‌ام، همیشه یک ایرادی بوده که این فضای اختصاصی را نداشته باشم. چه‌می‌دانم، دور تا دور اتاق شوفاژ بوده، یا کف اتاق چوب بوده، یا اصلا آن نقطه‌ی خالی جای دلبازی نبوده که بشینم و کتابم را بخوانم. 
رفتم و از کتابخانه‌ی منطقه، رمان کم قطری به خانه آوردم، و گفتم حالا وقت آشتی با کتاب است. همه‌ی شرایط سخت و آسانت مهیا. پاهایت را دراز کن توی آفتاب. بخوان ببینم چند مرده حلاجی. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر