۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مکزیکو سیتی

بین سفر شیکاگو تا پاناما سیتی نه ساعت توقف در مکزیکو سیتی داشتیم و چی بهتر از این فرصت برای کشف منطقه مرکزی شهر. مکزیکوسیتی از نظر وسعت تقریبا دوبرابر تهرانه (دومین شهر وسیع دنیاست، حتی از نیویورک هم بالاتر! البته طبق اطلاعات این صفحه) ، مشکلات بی اندازه ای در زمینه ترافیک و جمعیت داره و کلا شلم شورباییه در حد تهران خودمون. فرصت نداشتیم به منطقه مدرن شهر بریم پس فقط در منطقه سوکالو Zocalo رفتیم تا از کلیسای جامع و از معبد بزرگ آزتک ها دیدن کنیم. با خروج از فرودگاه و عوض کردن سه خط مترو به شهر رسیدیم. (قیمت بلیط مترو فقط سه پزو بود یعنی سی سنت امریکا!!) در یکی از خطوط مترو تصمیم گرفتیم به کابین مخصوص بانوان بریم که در ساعات پر رفت و آمد صبح و عصر، دو کابین جلوی مترو به اونها اختصاص داره و افسر پلیس مونث هم حضور داره که آقایون غلط زیادی نکنند! البته به عنوان تجربه خیلی جالب بود اما رسما به شکل کوبیده آبگوشت از واگن اومدیم بیرون! نکته دیگه هم که این تو مترو دیدم و تا بحال تو متروی هیچ شهر یا کشور دیگه ای ندیده بودم حضور خانمهایی بود که هنوز بیگودی به موهاشون داشتند و داشتند تو این شلوغی و فشار هفت قلم آرایش هم میکردن! کلا بخوام مقایسه کنم، مکزیکو سیتی رو از نظر آداب اجتماعی شهری به قعر جدول امریکای لاتین میفرستم. تا بحال ندیده بودم مردم با این وضع در مترو رو باز کنن و بقیه رو هل بدن. از نظر شیکپوشی هم همینطور، اما در مقام مقایسه میتونم بگم شهرهای امریکا خیلی وضع بهتری از مکزیکو سیتی ندارند. شاید اگر از آخر شروع کنیم مکزیکو سیتی آخرین جا باشه و شیکاگو چند تا پله بالاتر! حالا باز گیر بدین که من از امریکا بدم میاد!! اصلا حالا که این بحث رو شروع کردم بهتره به چند تا شهر دیگه در قارات امریکا نمره بدم. از نظر شیک پوشی و اتیکت میتونم واشنگتن دی سی رو در مقام اول قرار بدم که مردم به طرز عجیبی لباس رسمی به تن دارند و کسی رو با لباس اسپرت پیدا نمیکنی. مقام دوم صد در صد به سانتیاگوی شیلی تعلق داره که خوش تیپ ترین و شیک پوش ترین آدمها رو اونجا دیدم. در مقامهای بعدی بوئنوس آیرس آرژانتین، سن فرانسیسکو امریکا، سن خوزه کاستاریکا، پاناما سیتی، لیما پرو، و گواتمالا سیتی، و دانتاون شیکاگو با اختلاف خیلی کم قرار دارند. بعد همه شهر های دیگه رو بگذاریم این وسط تا آخر آخر برسیم به مکزیکو سیتی! بعله. خیلی بد جنس شدم ولی واقعیته و با جفت چشمهای خودم دیدم!
برگردیم به اصل موضوع. از ایستگاه متروی سوکالو که بالا برین اولین چیزی که جلوی چشمتون میاد ساختمون عظیم کلیسای جامع شهره که قدمتش به قرن شونزدهم میلادی و مهاجرت اسپانیایی ها به امریکای مرکزی برمیگرده.


و البته عین همه شهرهای امریکای لاتین تو هر خیابون صد تا کلیسا وجود داره (درست عین طرح مسجد سازی خودمون). ارگ داخل کلیسا هم بسیار بزرگ و عظیم الجثه ست اما در زمانی که ما اونجا بودیم کسی برامون ارگ نزد!
و بازار دخیل بستن و نذر کردن هم حسابی داغ
بیرون از کلیسا در میدون اصلی شهر دستفروشها کم کم بساطشون رو پهن میکردند. ما از فرصت استفاده کردیم و رستورانی برای خوردن صبحانه پیدا کردیم. املت صبحانه مون به حدی تند بود که نتونستیم تموم کنیم. بعد از صبحانه به دیدن معبد و موزه بزرگ (El Templo Mayor) رفتیم و از دیدن خلق و خوی خشونت طلب آزتکها حسابی محضوض شدیم. توضیح: آزتک ها تنها قوم و قبیله امریکای مرکزی نبودند، اما در قسی القلب بودن یه سر و گردن بالاتر از بقیه قرار داشتند. و البته علت شکستشون در برابر اسپانیایی ها یکی تضعیف قواشون در جنگ با مشیکا ها بود و از طرفی بیماریهای شرق که بدنشون به اونها مصونیت نداشت، علاوه بر اینها سلاح هاشون سنگی بود ( در مقابل شمشیر و تفنگ سر پر اسپانیایی ها) و نکته آخر بار روانی مواجه شدن با جانوران جدید مثل اسب و سگ بود. واقعا تماشای باقیمانده تمدن آزتکها با اونهمه اسکلت و مکانهای مخصوص قربانی کردن و غیره مو رو به تن آدم راست میکنه. نه اینکه بخوام ایراد بگیرم که اونها خیلی وحشی بودن و اسپانیایی ها یا امریکایی ها که نسل همین آدمهای بومی رو از رو زمین برداشتند کمتر وحشی بودند. من به این جریان که مرگ و خون انقدر برای آزتکها و سایر قبایل امریکای مرکزی اهمیت داشت احترام میگذارم. و برای قربانیان این جریان هم احترام قائلم چون جریان اونها بی شباهت به شهادت طلبی تو تمدن ما نیست. راجع به این موضوع بعدا بحث جدیدی رو شروع خواهم کرد. 
این جناب مجسمه سنگی که میبینید یکی از چندین مجسمه ایه که در مراسم قربانی استفاده میشد. به اینصورت که قلب شخصی که برای قربانی شدن انتخاب شده بود رو از سینه ش در می آوردن و در حالی که قلب هنوز میتپید اونرو تو کاسه این آقا قرار میدادند تا به خدایانشون تقدیم کنند. از بقیه مراسم اطلاع دستی ندارم و مطالعه م در این زمینه کافی نبوده. 



کمی هم از دستفروشها و واکسی های خیابونی 
اغذیه در خیابان: صبحانه 













رقصنده های مرگ 







و در آخر حکیم باشی (شامن) 



خب فکر میکنم به عنوان مقدمه کافی باشه. تو پست بعدی کمی درباره مکزیکو سیتی خواهم نوشت و بعد میریم پاناما. 

۵ نظر:

  1. چه جالب نمی دونستم اونجا هم همش کلیساست تو خیابونا...

    منتظر ادامش هستیم.

    پاسخحذف
  2. جالب بود . عکس ها هم قشنگ هستند
    ممنون

    پاسخحذف
  3. سلام...سلام فرا جونم...خوبي؟ خبري ازت نداشتم؟ مي بينم كه حسابي بهت خوش مي گذشته! خيلي جالب بود.الان دارم بهت حسودي مي كنم!!!!مامااااااااااااااااان...منم مسافرت مي خوام!!

    پاسخحذف
  4. فرشته عزیر ,خوسحالم به مکزیک اومدی , تشکر می کنم اگر روی اطلاعاتی که می زاری دقت و کمی مطالعه کنی , نه اون طبیب هست و نه اون رقصنده مرگ نه ازتک ها چیزهای که در موردشون نوشتی صحت کامل
    داره فقط بخشی از اون صحیح . مکزیک رو با سفر به مکزیک و سیتی اونم تو مرکز شهر چرخیدن نمی تونی بشناسی ,پولانکو سانتافه رفتی ؟ مردم شوش و بازار تهران هم شاد بنظر نمی.رسن
    امیدوارم تو سفر بعدیت بتونم بهت اطلاعت بهتری بدم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام.
      حق با شماست. اون سفر مال شيش سال پيشه و من يه توريست معمولي امريكايي بودم. امروز اگر به مكزيك يا حتي مكزيكو سيتي برم نگاهم متفاوته.
      ممنون كه وقت گذاشتي و برام نوشتي. موفق باشي.

      حذف