امروز صبح داشتم با برادرم حرف میزدم. از اوضاع ایران و وضعیت همهگیری بیماری، از آمریکا و داستان انتخاباتش که یک بُعد ترسناک هم دارد و کسی راجع به آن صحبت نمیکند. برادرم میگوید از ابتدای همهگیری کووید ۱۹ در آمریکا، خرید اسلحه در این کشور زیاد شد، بعد هم که داستان جرج فلوید و شلوغیهای بعد از آن پیش آمد، و حالا که نزدیک به انتخابات شده، مردم بیشتر و بیشتر پشت اسلحه فروشیها صف میکشند. این البته مشاهدهی برادر من از شهر خودشان است، که هر روز که به محل کارش میرفته، شاهد این صفها بوده. شهر آنها، جمهوریخواهترین شهر در ایالت دموکرات کالیفرنیاست، و این ترسناک است. چهار سال پیش هم که من آنجا بودم، ماشینهای بزرگ را با پرچمهای آمریکا و بنرهای طرفداری از ترامپ میدیدم. به این سفید پوستهای افراطی رِد نک میگویند، تحتاللفظیاش میشود گردن سرخ. قشر کارگر بعضاً کمسواد عموماً ساکن جنوب آمریکا (اینجا جنوب بیشتر معنی فرهنگی دارد تا جغرافیایی و به درگیریهای جنگ داخلی آمریکا برمیگردد). اما مسئله اینجاست که دموکراتها هم همگی آدمهای فرهیخته و شیک و اتو کشیده نیستند. به هر حال، آمریکا دارد کمی ترسناک میشود، مگر اینکه بتوانند در این کمتر از دو ماه این وضعیت را کنترل کنند و از شدت هیجانات مردم، بخصوص سفیدپوستهای افراطی و سیاهپوستهای خشمگین بکاهند.
بعد هم صحبت برگشت به ایران، و امروز کمی، تنها کمی از اتفاقات سال گذشته حرف زدیم. ازاینکه وقتی در روزهای آخر آبان و اوایل آذر اینترنت قطع بود، در ایران و خارج از ایران چه گذشت. آن یک هفتهای که از همدیگر بیخبر بودیم، ما در جهنم بودیم و آنها در برزخ. از روزهایی که این چندین ماه چال کرده بودیم توی درونمان و راجع به آنها حرف نمیزدیم. امروز کمی از سرپوش را برداشتیم، هر کدام کمی از خودمان گفتیم که در آن روزها چه دیدیم، چه شنیدیم و روحمان کجا بود.
یک جایی باید باشد، که همه برویم و آنجا روزهایی را که به ما گذشت را تعریف کنیم. بنویسیم، فایل صوتی بگذاریم، از خودمان فیلم بگیریم. یک جای خیلی بزرگی از این تاریخ معاصر خالیست. یک سوراخ خیلی بزرگ در تاریخ هست، و آن روایت خود ماست. خود ما باید روایتهایمان را حفظ کنیم. اگر همین امروز کسی حرف ما را نمیشنود، ولی یک روز دیگران میخواهند بدانند که در این یک سال به ما چه گذشت. اگر به گزارشهای خبرنگاران بسنده کنیم، تنها اخبار تحویل نسل آینده دادهایم. اما روایتهای ما کاملتر هستند. آنها از احساسات چندگانهمان در این روزها و در این سالها میگویند. خواندن خبر دربارهی سقوط هواپیما، و خبر چند روز بعدش دربارهی تایید شلیک موشک، خبر تکان دهندهای هست، اما برای یک غریبه، تنها یک خبر است. اما هر کدام از ما روایتی از این روز داریم. هر کدام از ما بُعد متفاوتی از این جنایت را تجربه کردهایم و تا وقتی روایت خودمان را نگوییم، این ابعاد آشکار نخواهند شد.
با شروع همهگیری بیماری کرونا، فکر میکنم مالزی بود که یک برنامهی آرشیو کردن نوشتههای روزانهی مردم به راه انداخت. این بزرگترین سرمایهی دانششان خواهد بود، که بارها و بارها به آن مراجعه کنند، و اطلاعات آنرا به انواع مختلف استخراج و تحلیل کنند. بزرگترین اشتباه ما این است که چنین آرشیوی نداریم. باید یک جایی باشد تا این حرفها را از درون غبارگرفتهی ایرانیها بیرون بکشد. جمع کند، و جایی نگه دارد. باید جایی باشد که بغض و خشم و استیصال را در آن بیرون بریزیم تا بتوانیم از نو فکر کنیم.
روایتهای نگفتهمان، دارند در درونمان تبدیل به سرطان میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر