۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه

پیج و انتلوپ

شهر پیج در شمال آریزونا، در سرزمین شگفت‌انگیز طرحها و نقش‌های سرخرنگ واقع شده. معروفترین جاذبه‌اش دو دره‌ی روباز و رو بسته است که با رنگها و خطوط طرحهایش، دنیای عکاسی طبیعت را پر کرده. آپر انتلوپ یا انتلوپ علیا، دره‌ای بسته است، یعنی از دل صخره‌ها درآمده و بسیاری از قسمتهای آن تاریک است. لوئر انتلوپ یا انتلوپ سفلی دره‌ای رو باز است در سمت جنوب شهر. این منطقه در کل در اختیار بومی‌های قبیله‌ی ناواهو ست و برنامه‌ریزی برای بازدید از دره‌ها هم منحصرا با آنهاست. دو نوع تور دارند، تور بازدید با قیمت حداقل ۴۵ دلار (در فصل کم مسافر) که به سرعت از توی دالانها عبور می‌کند و راهنما با لیزر به اینطرف و آنطرف اشاره می‌کند و می‌گوید عکس بگیرید، و تور عکاسی که از صد و پنجاه دلار شروع می‌شود و کمی زمان بیشتر به بازدید کننده‌ها می‌دهد. توریستها معمولا ساعات ظهر را برای رفتن به دره انتلوپ علیا انتخاب می‌کنند تا نور عمود بتابد و مناظر را با شعاعهایش تکمیل کند. اما ما چون علاقه به گروههای بزرگ نداشتیم، تور کوچکتر اول صبح را انتخاب کردیم. در سرمای اول صبح لباس گرمهایمان را پوشیده بودیم ولی پشت وانتی که نشسته بودیم داشتیم یخ می‌زدیم. بعضی مسافرها عاقل بودند و پتو آورده بودند. به محل رسیدیم که واقعا اگر من برای خودم آنطرفها قدم می‌زدم عمرا پیدایش نمی‌کردم. بعد هم رفتیم توی غارها و نقاشی بی‌نظیر طبیعت را تماشا کردیم و البته راهنما دائم می‌آمد و تذکر می‌داد که عجله کنیم چون گروه بعدی منتظر است. اما از ترکیب رنگ و نقش چه بگویم، از آن جاهایی بود که فقط صبح تا شب لازم داشتم بنشینم و در سکوت فقط تماشا کنم. 

صبح سرد بود و همه جمع شدیم تا پشت وانتها سوار بشویم (که البته رویش نیمکت کار گذاشته بودند،
سیستم خیلی هم شبیه به نیسان آبی خودمان نبود)

ورودی انتلوپ علیا



این را می‌گفتند شبیه خرس است و راهنما اصرار داشت همه از یک نقطه و یک زاویه و یک ارتفاع عکس بیاندازند




آنقدر این تور داخل دره با عجله و بی‌روح بود که تصمیم گرفتیم انتلوپ سفلی را نبینیم. در عوض به شهر برگشتیم و آنقدر جاهای دیدنی خاص پیدا کردیم که دو روز در پیج ماندیم. درباره‌ی این سایر دیدنی‌ها یک پست جداگانه می‌نویسم. 

۱۳۹۸ مهر ۶, شنبه

سنت جورج

رد کلیف Red Cliff منطقه‌ای برای گردش و ورزش در کنار شهر سنت جرج یوتاست. مطمئناً تابستانهایش حسابی داغ است ولی ماه مارچ (اسفند ماه) هوایی دلچسب و آفتابی درخشان داشت. ما در روزهای وسط هفته رفته بودیم، بنابراین تعداد آدمهایی که دیدیم بسیار کم بود، و البته همه‌ی آنها با سگهایشان آمده بودند. زیر آفتاب طلایی و روی خاک کاملا سرخ گردش کردیم و از منظره لذت بردیم. بعد هم به ماشین برگشتیم و ساندویچ آواکادو درست کردیم. قوت غالب ما در این سفر ساندویچ آواکادو بود، متشکل از نان، آواکادو، گوجه فرنگی و نمک. فوت کوزه‌گری این ساندویچ نمک است که آنرا از یک چیز بی‌مزه به یک غذای بهشتی تبدیل می‌کند. مقداری هم کنسرو سوپ و لوبیا هم همراه داشتیم و هر جا که ماکروفر یا اجاق گاز پیدا می‌کردیم گرم می‌کردیم و می‌خوردیم. این موضوع خیلی در کنترل هزینه‌ها کمک می‌کرد. همچنین فلاسک آب جوش که از قهوه‌ی فوری و چای، تا شکلات داغ را در دقیقه‌ای برایمان فراهم می‌کرد. یک جعبه بیست و چهارتایی آبجو هم توی صندوق عقب داشتیم و هر جا با کسی گپ می‌زدیم و از او خوشمان می‌آمد به او آبجو تعارف می‌کردیم. 
در همین دو سه روز که در یوتا بودیم، بزرگترین مشکل خشکی بسیار شدید پوست بود، از پوست دست تا صورت و حتی لبها از خشکی ترک می‌خوردند. آنقدر هم هر دو حواس‌پرت بودیم که کرم مناسب همراه نیاورده بودیم. وقتی در متل بعدی در کنار شامپو و صابون دو کرم بدن کوچک هم توی حمام دیدیم از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختیم و همین موضوع متل دوم را تبدیل به معجزه کرد!






انتخاب اینکه مقصد بعدی کجا باشد سخت بود. یا باید به سمت شمال می‌رفتیم یا شرق. بعد از ظهر راه افتایم به سمت شهر پیج (Page) روی لبه‌ی مرزی آریزونا. اما خیلی دور نشده بودیم که رسیدیم به دریاچه سد کوئیل کریک یا نهر بلدرچین. یک دریاچه‌ی آرام که هیچکس اطرافش نبود و صدای ملایم خوردن آب به صخره‌های نرمش زیباترین موسیقی آرام طبیعت بود. اینجا هم چند ساعتی سپری کردیم.



 بعد گفتیم ما که نزدیک زایان هستیم، بریم غروب زایان را ببینیم. و البته که زایان هنوز باشکوه بود.

و شب به پیج رسیدیم. جاده از فضایی عبور می‌کرد که نوید رسیدن به جایی شگفت‌انگیز را می‌داد.
یک متل ارزان پیدا کردیم و اتاقی در طبقه دوم گرفتیم. صبح قبل از طلوع بیدار شدم و برای عکاسی رفتم روی پله‌ها، و چه کار خوبی کردم.
این سه دودکش، مربوط به نیروگاه برق جامعه‌ی بومی شهر پیج است که با سوخت ذغال سنگ برق منطقه را تولید می‌کند. این سه دودکش دودزا، در واقع یکی از افتخارات جامعه‌ی بومی ناواهو در منطقه است که یکی از منابع درآمد آنها به حساب می‌آید. در حال حاضر بحث بر سر نگه داشتن این نیروگاه با سوخت ذغال‌سنگ یا تعویض آن با نیروگاه با سوخت گاز طبیعی بالا گرفته و افراد جامعه‌ی ناواهو اعتقاد دارند که در صورت تغییر تاسیسات، بسیاری از افراد جامعه شغلشان را از دست خواهند داد. 

منظره‌ی روبروی طلوع که اولین اشعه خورشید روی آن افتاده بود.

۱۳۹۸ مهر ۱, دوشنبه

یوتا، پارک ملی زایان

یوتا به نظرم شگفت‌انگیزترین ایالت در تمام آمریکاست، لااقل برای من که به عارضه‌های زمین‌شناسی علاقه فراوان دارم. پنج پارک ملی و چهل و سه پارک ایالتی و بسیاری نقاط دیدنی که در جاده مشخص شده‌اند. مقصد اول ما پارک ملی زایان (همان کلمه‌ی صهیون در واقع) بود. اسم این منطقه در قدیم چیز دیگری بود اما ظاهرا نفوذ جامعه‌ی مورمن در آن منطقه باعث شد پارک ملی به اسم زایان شهرت پیدا کند. یک جا کنار جاده کنار زدم تا روی نقشه ببینم که درست می‌رویم یا نه. کنار جاده یک مزرعه بود با سه اسب و برای اولین بار فرصت پیدا کردم با اسبها معاشرت کنم و متوجه شدم که اسبها هم حس حسادت دارند!! ما به اسب سیاه بیشتر توجه می‌کردیم اما اسب سفید می‌آمد و از ما نوازش می‌خواست! 


کم‌کم صخره‌های عظیم در آن دور پیدا شدند، و ما هنوز نمی‌دانستیم چه چیزی در انتظارمان است. 



و رسیدیم. آیا این شبیه به کوههای زاگرس زیبای خودمان نیست؟


واقعا ما از این مناطق کم نداریم

حالا هی ما می‌گیم سرد بود، شمام بگو سرد بود

صخره‌ها تحسین برانگیزند، هر جا که می‌خواهد باشند


این دوستان تپل هم بسیار بادام زمینی دوست داشتند. در آمریکا معمولا اجازه‌ی غذا دادن به حیوانات نمی‌دهند
در حالی که در شوارتسوالد آلمان  در ورودی به بچه‌ها پاکت بادام زمینی می‌فروختند تا بچه‌ها با حیوانات جنگلی آشنا شوند

این دست ما نبود! دست یک آقای آمریکایی‌ست که توصیه‌های رنجرها را جدی نگرفته و البته فرصتی برای عکاسی برای ما ساخته 
 آن پشت را که دارم نگاه می‌کنم منطقه‌ای‌ست به اسم
Narrows
یا همان تنگه خودمان. راه رسیدنش از توی آب بود و مناسفانه ما تجهیزات نداشتیم



اینجا هم خیلی برایمان خاص بود. به این صخره می‌گویند صخره‌ی گریان. آن زیر می‌ایستی و از همه جا قطرات آب پایین می‌چکند، به آرامی اشک

از آن جاهایی‌ست که باید تجربه کرد و توی عکس نمی‌شود حالش را فهمید. آن صدای چکه‌ها، آن منظره‌ی روبرو






در طول سفر، و بعد از سفر، توافق داشتیم که زایان بخش بسیار خاصی از کل این سفر جاده‌ای بود. مناظری که در همان لحظه نفس‌گیر بودند و هنوز هم از دیدن عکسهایشان حالم خوب می‌شود. 
در راه برگشت بوفالو دیدیم

شب را دوباره به سنت جورج برگشتیم. صبح چای و صبحانه برداشتیم و رفتیم یک روز آرام را در Red Cliff یا گردشگاه صخره‌ی سرخ داشته باشیم. 



۱۳۹۸ شهریور ۳۱, یکشنبه

نوادا

شب در خانه‌ی یکی از دوستانم در لاس وگاس بودم. او دو سه سالی بود که با یک مرد آمریکایی ازدواج کرده بود و من برای اولین بار همسرش را می‌دیدم. دیدن اینکه او و همسرش چقدر به هم می‌آیند و چقدر اشتراکات زندگیشان زیاد است مرا بی‌اندازه برای او خوشحال می‌کرد. از لاس‌وگاس هم چیزی ندارم به مطلب قبلی اضافه کنم، چون اینبار اصلا وارد شهر نشدم. خانه‌ی دوستم در حاشیه‌ی شهر بود. خانه‌ی بزرگ و زیبایی که به تازگی خرید بودند و با سلیقه دکور کرده بودند. قیمت ملک در لاس وگاس بسیار ارزانتر از کالیفرنیا بود، از طرفی آنها می‌گفتند دولت ایالتی به خانه‌هایی که به جای چمن‌کاری محوطه‌شان، از تزیینات محیطی مثل قلوه سنگ و مجسمه استفاده می‌کنند تخفیف آب و برق می‌دهد، چون مشکل آب در این ایالت خیلی جدی‌ست. این موضوع حتی روی کیفیت آب هم تاثیر دارد، که سختی آب باعث می‌شود آنها یک فیلتر روی آب ورودی خانه ببندند و مواد اضافی وارد آب کنند تا هم از سختی آن کاسته شود و به پوست صدمه نزند، و هم ماشین لباسشویی و ظرفشویی‌شان را از بین نبرد.
ساعت یازده به فرودگاه رفتیم و دخترخاله‌ام را که پروازش تاخیر داشت تحویل گرفتیم. این همان دخترخاله است که سالها پیش با هم در شیکاگو زندگی می‌کردیم، قدیمی‌های وبلاگ لابد دخترخاله‌ی همیشه در صحنه را یادشان هست.
از اینجای داستان حرکت کند می‌شود، چون دخترخاله اهل صبح زود بیدار شدن و سریع جمع و جور کردن نبود! تقریبا بعد از ظهر بود که حرکت کردیم تا در اولین قسمت مسیر، به پارک ایالتی دره‌ی آتش سر بزنیم. چندین سال قبل که یکبار داشتیم از یوتا به سمت نوادا می‌آمدیم در بین راه دچار طوفان شده بودیم و بزرگراه بسته شده بود و پلیس مسیر ما را به داخل پارک ایالتی عوض کرده بود. در تاریکی شب در جاده‌ای بسیار عجیب و در زیر سایه‌ی صخره‌های غریب می‌راندیم و از همان موقع من به خودم گفته بودم باید به اینجا برگردم!
صخره‌های قرمز رنگ با طرحهای عجیب و غریب، خاک سرخ، و بخصوص سنگ‌نگاره‌های پیش از تاریخی روی یکی از صخره‌های بزرگ پارک، چیزهایی بودند که ارزش بازگشتن را داشتند.
صخره‌های قرمز دره‌ی آتش که واقعا آدم را یاد شعله‌های سرخ جهنم می‌انداخت!







این، صخره‌ی مهمی بود. نه فقط بخاطر اینکه بالایش سنگ نگاره نقش بسته بود، بلکه بخاطر اینکه گذشتگان برای رسیدن به سنگ نگاره یک راه پله‌ی سنگی توی صخره کنده بودند که کنار راه پله‌ی فعلی قابل رویت است








سنگ‌نگاره‌ها شگفت‌انگیزند. کسی که آنها را روی صخره می‌کنده، بی‌شباهت به نویسنگان امروزی نبود. او هم چیزی در درونش داشت می‌خواست سینه‌اش را از حرفها خالی کند، یا دیگران را هدایت کند، یا کسی را (از جمله خودش را) به هدفی اجتماعی برساند. و بخش شگفت دیگر این است که ما حالا باید این نقشها را نگاه کنیم و داستانش را بسازیم. داستانی که شاید با داستان اولیه متفاوت باشد و ما تنها آنرا یک چیز ساده بدانیم. 

نمای دیگری از صخره‌ی سنگ‌ نگاره


آنقدر دیر آمده بودیم و روی برخی نقاط متمرکز شده بودیم که رنجرهای پارک آمدند طرفمان و حالی‌مان کردند که پارک تعطیل است. شب را در یک متل در سنت‌جورج گذراندیم.