حالا که همزمان با رفتن استاد شجریان شروع شده، خودش کمک میکنه در بیام. انگار نشسته کنارم، دست گذاشته روی شونهم دلداریم میده.
یه لحظه خوشم، یه لحظه بغض همهی عالم میاد رو سینهم. توی اسنپ نشسته بودم و صدای شجریان توی سرم. حتی فکر نمیکردم چی شد که اینطور شد. اصلاً به هیچی فکر نمیکردم. بغضم ترکید. راننده متوجه نشد.
هر کی ازم میپرسه چطوری، جواب میدم خوب میشم. میدونم که خوب میشم. فقط امیدوارم تو این روزا که طاقت هیچی ندارم، دیگه هیچی پیش نیاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر