باید بگم که خوشحالم، وقتی میبینم تمام گروهها و کانالهای تلگرام که دارم دارن به نحوی از استاد شجریان یاد میکنند. وضعیت شبکههای اجتماعی دیگه رو نمیدونم ولی خوشحالم که عکس شجریان رو همه جا میبینم. این مرده پرستی نیست. این دقیقاً همون جائیه که باید توش تجمیع داشته باشیم. چی باارزشتر و موندنیتر از فرهنگ ایران؟
اعتراف میکنم که اگر از من میپرسیدن هنرمندان ایرانی مورد علاقهم کیا هستن، شجریان اولین نفر نبود. دوستش داشتم، بعضی آلبومها رو خیلی دوست دارم، اما مثل بعضیها عاشق دیوانهوارش نبودم. خاطراتم از دهه شصت با برخی تصنیفهاش عجین شده بود که مدتها نمیخواستم اون تصنیفها رو بشنوم. از طرفی، مدتی بود که دائم استاد رو به بیمارستان میبردند و دائم شایعاتی ساخته میشد، و یه جوری همه میدونستیم که آخر این مسیر بیمارستان چیه. همه انتظارش رو داشتیم. اما فوت استاد برای من به شخصه با روزی برابر شد که زخم بزرگی به روحم خورد، و این همزمانی اینها خیلی خیلی سنگین شد برام. از پریروز که دنیا یکمرتبه برام کن فیکون شد و هنوز فرصت هضم اتفاقات رو پیدا نکردم، روحم با صدای شجریان مانوس شده و تصنیفهای مختلف توی سرم دارن میچرخن. هی باید حواس خودم رو پرت کنم و بگذارم همه چیز ته نشین بشه، میشه، این زخم هم التیام پیدا میکنه، ولی برای همیشه شجریان رو در خودش نگه میداره. درست مثل روزهای دههی شصت...
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم ... به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ...
نه قوتی که توانم کناره جستن از او ... نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر