۱۳۹۹ آبان ۸, پنجشنبه

شوتبال

اونهایی که من رو می‌شناسن شاید باور نکنن ولی من یه زمانی دستی بر فوتبال داشتم! شوت یه ضرب که یکی از بازیهای همیشگی من و پسرداییم بود، یکبار هم دایی کوچیکه اومده بود خونه‌ی دایی و پیشنهاد داده بود که بیاد با ما گل کوچیک بازی کنه. من و پسرداییم یه تیم و دایی تیم مقابل. پسرداییم فرز بود و می‌رفت از چپ و راست به داییم (که خیلی هم پز تکنیکش رو می‌داد) گل می‌زد، دایی توپ رو می‌گرفت و می‌اومد طرف دروازه‌ی ما که من مثل عابدزاده منتظر بودم و توپش رو می‌گرفتم! هر بار هم شگفت‌زده می‌شد که عه!! این چطوری توپا رو می‌گیره؟ خلاصه اینکه دایی به ما باخت و احتمالاً از دادن جایزه که احتمالاً بستنی بود در رفت. اما، اما اینکه من دروازه‌بان خوبی بودم علت داشت. 

برادرم پنج سال از من بزرگتره، و از همون موقع که من بدنیا اومده بودم، اسباب‌بازی‌ش بودم. من بچه‌ی لوس بودم و اون بچه بزرگه‌ی حسود و خونه همیشه جای جیغ و داد ما بوده. گاهی مامان انقدر از دعوا و سر و صدای ما عصبانی می‌شد که ما ر و از خونه بیرون می‌کرد، یعنی من رو می‌نداخت تو حیاط و برادرم رو از در آپارتمان می‌نداخت بیرون که آروم بگیریم و پشیمون بشیم. جالبه که من که عاشق باغچه بودم، اونموقع احساس محرومیت می‌کردم و به جای رفتن پی بازی‌م می‌رفتم پشت در منتظر می‌موندم یا التماس می‌کردم که برم تو.

مصیبت من از وقتی شروع شده بود که برادرم با ماهها پول تو جیبی جمع کردن و نق زدن و دعوا کردن تونسته بود انقدری پول داشته باشه که یه توپ چل تیکه بخره. توپ و سوزن و تلمبه. بعد هم شروع کرد توی خونه شوت زدن و تمرین کردن شوت کات دار با پای راست و چپ. غیر از اینکه خیلی از اشیاء شکستنی مامان رو شکسته بود و لکه‌ی توپش روی سقف رو نقش انداخته بود که مامان وسواس ما رو حسابی حرص می‌داد، برای شوتهاش یه دروازه‌بان می‌خواست و من رو مامور می‌کرد که تو فاصله‌ی دیوار هال از پذیرایی بایستم و شوتهاش رو مهار کنم. توپ به شدت سنگین و شوتهای اون از توپ هم سنگین‌تر، اگر از جلوی توپ در می‌رفتم و گل می‌شد، تازه یه تنبیه مضاعف داشتم که با همون توپ منو شوت بارون می‌کرد. خلاصه به روش تربیتی چینی‌ها با سخت‌ترین تمرین‌ها و بیشترین تنبیه‌ها من دروازه‌بان شدم، اما دروازه‌بان برادرم! خوشبختانه توی کوچه هیچکس اطلاعی از مهارت دروازه‌بانی من نداشت و پسرهای بزرگتر خودشون فوتبال بازی می‌کردن و من رو به حال خودم می‌گذاشتن. 

یه ماجرای همیشگی دیگه هم که توی خونه داشتیم، زمانی بود که تلوزیون فوتبال پخش می‌کرد. همون دایی کوچیکه که در بالا معرفی کردم برادرم رو برای اولین بار برده بود استادیوم و خب برادرم راه و چاه رفتن رو یاد گرفت و اکثر بازی‌های مهم رو می‌رفت و تو استادیوم می‌دید. بقیه‌ی بازیها رو توی تلوزیون می‌دید و مگر اینکه برق قطع بوده باشه وگرنه بازی‌ای رو از دست نمی‌داد. تمااااااام جزئیات هر بازی رو هم حفظ بود که فلان داور تو دقیقه چند کدوم بازی از چه سالی کارت زرد داد یا فلانی کرنر رو چه شکلی زد. به همین علت وقتی اکثر دخترای هم‌سن و سال من آشنایی خاصی با فوتبال نداشتن، من کاملاً منطقه جریمه و آفساید و ضربه آزاد و این چیزا رو می‌فهمیدم و می‌دونستم چیه. 

تلوزیون توی هال بود، دقیقاً تو مسیر رفت و آمد. من خیلی وقتها از ترس کتک خوردن نمی‌تونستم از جلوی تلوزیون رد بشم که برم اتاق خواب یا دستشویی. عین نود دقیقه بازی رو باید توی آشپزخونه یا پذیرایی منتظر می‌موندم تا اجازه‌ی عبور صادر بشه. وای به وقتی که پرسپولیس (که اونموقع اسمش شده بود پیروزی) می‌باخت. اینبار دیگه بدون بهونه دق دلی‌ش رو سر من در می‌آورد و من رو شوت بارون می‌کرد. منم غمباد می‌گرفتم که تو این خونه هیشکی منو دوست نداره :))

البته بیشتر از مواقع دروازه‌بانی من توپ جمع‌کن برادرم بودم. هر بار توپ می‌رفت زیر پایه مبلها من باید درشون می‌آوردم. گاهی از پنجره توپ رو شوت می‌کرد تو حیاط و می‌گفت برو بیار. کلاً مثل یه ارباب کار درست هیچوقت نمی‌گذاشت برده‌ش به خیال خودش باشه و استراحت کنه. یکی از چیزهایی که خیلی واضح تو ذهنم مونده اینه که من خورش گوشت قلقلی خیلی دوست داشتم و یه بار بعد از مدتها مامان گوشت خریده بود و خورش گوشت قلقلی درست کرده بود. منم از مدرسه برگشته گرسنه و ذوق زده نشستم سر میز که داداشم یه شوت راهی میز کرد و درست افتاد وسط بشقاب من. اون روز اصلاً شد شاخص‌ترین روز ظلم‌های داداش بزرگه. مسئله فقط حروم شدن غذا نبود. مسئله این بود که من واقعاً این رو به عنوان حمله به تمامیت خودم می‌دیدم. حمله به چیزی که دوست دارم، به حقی که دارم، به وجود داشتن خودم. 

اما یه چیزی رو به طور اتفاقی کشف کردم بعداً. اینکه برادرم بعد از هر بار که مثلاً من رو می‌زد یا جواب مادرم رو می‌داد، می‌رفت توی اتاق توبه می‌کرد! خیلی زود می‌رفت کاری که کرده رو با خدا تسویه حساب و پاک کنه، و نامه‌ی اعمالش پاک باشه برای شرارت بعدی!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر